گر به ی وحشی
گــر بهـ ـیـ وحشی
pt ۷۰
ویو نویسنده:
رین: چقدددد گرونه
کریه؛ چی؟
رین: ولی خوشگله
کریه: هفصد ینننننن
رین: رفتم تو
کریه: وایسا ی چی دیگه پیدا میکنیم خب
رین: اون گردنبند پشت ویترین فروشیه؟
فروشنده: اره
کریه: رین ولش کن ی چی دیگه گیر میاریم
فروشنده: اصله خانوم اینا سنگای نایابن تازه باید ازاین گرون تر بفروشیم
رین: اخه این که....
کریه: ول کن رین...
رین: دوتا میخام
کریه و فروشنده: چییییییییی
فروشنده: خیله خب خانوم حتما
کریه: ولش کن رین خیلی گرون میشه
رین: نه...
کریه: باشه خب....
☆عصر☆
دوباره برگشتن شهر بازیو
رین: کریه کجاسسسس
کریه: دست تو بود
رین: دونه ای هفصد ین بود کووووو
باجی: چی؟
کریه و رین: هیچی
رین: ایناهااااششششش
کریه: برو تو کارش دختر
رین: هوووفف... باجی بیا بریم چرخو فلک
باجی: شوخی میکنی دیگه؟
رین: ولییییی...*بغض *
باجی: باشه باشه....
رفتن تو صف*
رفتن تو *
چرخو فلک چرفیدو کابین رین و باجی درست اون بالا وایساد
ویو رین:
باجی داشت به پایین نگا میکرد
رین برو تو کارش... تو میتونی
من: ب... باجی...
ویو باجی:
سرمو برگردوندم رین ی گردنبند سلیب با ی سنگ گرون وسطش بهم داد
رین: این... ب... برای توعه...*خجالت *
من: ها؟ خیلی گرونه....
رین: اشکالی نداره...خودم خاستم...
ویو نویسنده:
گردنبندو انداخت گردن باجی *
رین: دیدی... ست کردیم.... *نشون دادن گردنبند خودش
باجی که لپاش گل انداخته بود😂(واااییی فک کن چقد کیوت میشههههه)
رین ی لبخند محوی زدو باجی رو بوسید
pt ۷۰
ویو نویسنده:
رین: چقدددد گرونه
کریه؛ چی؟
رین: ولی خوشگله
کریه: هفصد ینننننن
رین: رفتم تو
کریه: وایسا ی چی دیگه پیدا میکنیم خب
رین: اون گردنبند پشت ویترین فروشیه؟
فروشنده: اره
کریه: رین ولش کن ی چی دیگه گیر میاریم
فروشنده: اصله خانوم اینا سنگای نایابن تازه باید ازاین گرون تر بفروشیم
رین: اخه این که....
کریه: ول کن رین...
رین: دوتا میخام
کریه و فروشنده: چییییییییی
فروشنده: خیله خب خانوم حتما
کریه: ولش کن رین خیلی گرون میشه
رین: نه...
کریه: باشه خب....
☆عصر☆
دوباره برگشتن شهر بازیو
رین: کریه کجاسسسس
کریه: دست تو بود
رین: دونه ای هفصد ین بود کووووو
باجی: چی؟
کریه و رین: هیچی
رین: ایناهااااششششش
کریه: برو تو کارش دختر
رین: هوووفف... باجی بیا بریم چرخو فلک
باجی: شوخی میکنی دیگه؟
رین: ولییییی...*بغض *
باجی: باشه باشه....
رفتن تو صف*
رفتن تو *
چرخو فلک چرفیدو کابین رین و باجی درست اون بالا وایساد
ویو رین:
باجی داشت به پایین نگا میکرد
رین برو تو کارش... تو میتونی
من: ب... باجی...
ویو باجی:
سرمو برگردوندم رین ی گردنبند سلیب با ی سنگ گرون وسطش بهم داد
رین: این... ب... برای توعه...*خجالت *
من: ها؟ خیلی گرونه....
رین: اشکالی نداره...خودم خاستم...
ویو نویسنده:
گردنبندو انداخت گردن باجی *
رین: دیدی... ست کردیم.... *نشون دادن گردنبند خودش
باجی که لپاش گل انداخته بود😂(واااییی فک کن چقد کیوت میشههههه)
رین ی لبخند محوی زدو باجی رو بوسید
- ۲.۰k
- ۲۸ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط