رمان(عشق)پارت۱۰۷

سوسن:دیگه هیچکدومتون برام مهم نیستین😤از همتون بدم میاد🥺💔واقعا هیچوقت حتی...حتی یه ذره هم فکرشو نمی‌کردم که انقدر براتون بی ارزش باشم من میرم برای همیشه میرم(وسایلمو جمع کردم و رفتم و در خونه رو بستم)هعیییییی باورم نمیشه هیچکدومشون براشون مهم نبود حتی جلوی رفتنمم نگرفتیم😭😭😭😭🥺💔💔💔عمر خیلی بدیییییییییییییییییی😭😭😭😭. «چندمین بعد».
سوسن(باگریه):سلام.....میتونم بیام تو😭💔. ملیسا:آآ یعنی چی دختر بیا تو ببینم. سوسن:(تا ملیسا خواست شروع به سوال کردن کنه)ملیسا میشه هیچی نپرسی واقعا داغونم لطفا😭😭😭😭😭😭💔💔🥺. ملیسا:آه از دست تو بیا بغلم ببینم🥺🥹. «یک هفته بعد». ملیسا:ببین دختر عمر تو این یه هفته این همه سراغتو گرفت اومد پشت در راش ندادی بنظرم ببخشش اونم خیلی ناراحته🥹🥺. سوسن:اون حتی برام یه ذره هم ارزش قائل نشد دوسم نداشت اون یکی دیگه رو دوست داشت اینو خودش بهم گفت خودش منو نخواست گفت بچه رو سقط کن یعنی اصلا براش مهم نبود😭😭😭اصلا نمیتونم ببخشمش اون خیلی بهم بد کرد دلم بدجوری شکسته حالم خیلی بده می‌دونی من یه تصمیمی گرفتم می‌خوام برم💔🥺🥺. ملیسا:کجا؟. سوسن:آمریکا🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺. ملیسا:.......
دیدگاه ها (۱۰)

منتظر یه درام سنگین تو رمانم باشید

رمان(عشق)پارت۱۰۸

رمان(عشق پر ماجرا)پارت۷

اصکی به شددددت ممنوع اصکی به هیچ وجههههه

آهلهلهلهآهلهلاس-🤡چیز ، نت مامانمو قرض گرفتـ-عا راستی موقع او...

مهم مهم مهم مهم❗❗❗❗❗گای گوشیم اصلا وضعیتخوبی نداره الانم از...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط