پارت۱۷۴
#پارت۱۷۴
چرا عمو باید از خونواده ی ما متنفر میشد. مگه بابام چیکار کرده بود.
ناظری خندید. اول آروم. بعد بلند تر و حالا قهقهه میزد و گاهی میچرخید. جنون گرفته بود.
وقتی آروم شد گفت:
_ینی میخوای بگی برات مهم نبود که سعید زندگیتو ازت گرفته ؟
با گیجی و سردرگمی نگاهم بین ناظری و عمو میچرخید. دو تا مردی که درست شبیه هم بودن و هیچ شباهتی به هم نداشتن!
_سعید کاری نکرد.تقصیر خودم بود.
ناظری دستاش بهم کوبید و گفت:
_میخوای بگی سعید آدم خوبه ی قِصَس؟آره؟میخوای یادت بیارم اون روزو که چطوری از اعتمادت سواستفاده کرد؟
عمو نیم نگاهی به من انداخت و زیر لب گفت:
_بسه.
_میخوای یادت بندازم که چجوری ادای رفیقای فابریکو دراورد و بهت نزدیک شد آخر شم همه ی اطلاعاتو دزدید تا شرکت خودش بیاد بالا؟
_بسه.
_یادت نیست همه ی کارمندات استعفا دادن؟ورشکسته شدی.داغون شدی.نابود شدی.
_گفتم کافیه.
حالا ناظری با داد حرف میزد و عمو دستاشو مشت کرده بود.
_یادت نیست زنت ولت کرد و رفت ترکیه .یادت نیست پسرت زیر دست یه عوضی بزرگ شد. یادت نمیاد حتی رنگ بزرگ شدنشو ندیدی چون پول نداشتی بری ترکیه. چون ورشکسته شده بودی. چون باخته بودی نمیتونستی بری ترکیه و خونوادتو برگردونی.یادت نمیاد کم کم خبرا میرسید پسرت زیر باد کتک اون مرتیکه ی مست خونین و مالین شده و بیمارستان بستریه.همش به خاطر دزدین اطلاعات به دست سعید.
داد زد:
_به خاطر اعتماد به سعید. به خاطر حرص شهرت سعید.
عمو فریاد کشید:
_کافیه.
حالا هردو مثل گرگ همو نگاه میکردن و نفس نفس میزدن.عمو به خاطر خشم. محمود به خاطر پشت سرهم حرف زدن
اونم چه حرفایی.
چی میشنیدم؟پدرم چیکار کرده بود با این مرد؟
پدری که توی سرم سَنبل صبر و انسانیت بود با این آدم چیکار کرده بود؟
محمود با صدای آروم تری گفت:
_مدت ها منتظر یه فرصت بودم برای زجر دادنش. برای دیدن عذابش. برای انتقام کاری که با زندگیم کرد.
عمو متقابلا صداشو پایین آورد:
_تو کینه گرفتی.من از سعید گله ای ندارم چون همش تقصیر اون نبود.
ناظری پوزخند عمیقی زد و گفت:
_واقعا فکر میکنی بخشیدیش؟فکر میکنی از کارش گذشتی؟
_گذشتم...
_پس چرا از عمد سفری رو که میدونستی باز گشتی نداره رو به سعید واگذار کردی؟
عمو سریع سرشو بالا آورد و بعد ازچند لحظه به صورت خیس و متعجب من نگاه کرد.خدایا نزار بشنوم حرفاشو.
ناظری ادامه داد:
_چرا با اینکه مطمئن بودی اون سفر به فضا بازگشتی نداره سعیدو انداختی جلو و خوت کشیدی کنار؟هوم؟جناب با گذشت؟
چرا عمو باید از خونواده ی ما متنفر میشد. مگه بابام چیکار کرده بود.
ناظری خندید. اول آروم. بعد بلند تر و حالا قهقهه میزد و گاهی میچرخید. جنون گرفته بود.
وقتی آروم شد گفت:
_ینی میخوای بگی برات مهم نبود که سعید زندگیتو ازت گرفته ؟
با گیجی و سردرگمی نگاهم بین ناظری و عمو میچرخید. دو تا مردی که درست شبیه هم بودن و هیچ شباهتی به هم نداشتن!
_سعید کاری نکرد.تقصیر خودم بود.
ناظری دستاش بهم کوبید و گفت:
_میخوای بگی سعید آدم خوبه ی قِصَس؟آره؟میخوای یادت بیارم اون روزو که چطوری از اعتمادت سواستفاده کرد؟
عمو نیم نگاهی به من انداخت و زیر لب گفت:
_بسه.
_میخوای یادت بندازم که چجوری ادای رفیقای فابریکو دراورد و بهت نزدیک شد آخر شم همه ی اطلاعاتو دزدید تا شرکت خودش بیاد بالا؟
_بسه.
_یادت نیست همه ی کارمندات استعفا دادن؟ورشکسته شدی.داغون شدی.نابود شدی.
_گفتم کافیه.
حالا ناظری با داد حرف میزد و عمو دستاشو مشت کرده بود.
_یادت نیست زنت ولت کرد و رفت ترکیه .یادت نیست پسرت زیر دست یه عوضی بزرگ شد. یادت نمیاد حتی رنگ بزرگ شدنشو ندیدی چون پول نداشتی بری ترکیه. چون ورشکسته شده بودی. چون باخته بودی نمیتونستی بری ترکیه و خونوادتو برگردونی.یادت نمیاد کم کم خبرا میرسید پسرت زیر باد کتک اون مرتیکه ی مست خونین و مالین شده و بیمارستان بستریه.همش به خاطر دزدین اطلاعات به دست سعید.
داد زد:
_به خاطر اعتماد به سعید. به خاطر حرص شهرت سعید.
عمو فریاد کشید:
_کافیه.
حالا هردو مثل گرگ همو نگاه میکردن و نفس نفس میزدن.عمو به خاطر خشم. محمود به خاطر پشت سرهم حرف زدن
اونم چه حرفایی.
چی میشنیدم؟پدرم چیکار کرده بود با این مرد؟
پدری که توی سرم سَنبل صبر و انسانیت بود با این آدم چیکار کرده بود؟
محمود با صدای آروم تری گفت:
_مدت ها منتظر یه فرصت بودم برای زجر دادنش. برای دیدن عذابش. برای انتقام کاری که با زندگیم کرد.
عمو متقابلا صداشو پایین آورد:
_تو کینه گرفتی.من از سعید گله ای ندارم چون همش تقصیر اون نبود.
ناظری پوزخند عمیقی زد و گفت:
_واقعا فکر میکنی بخشیدیش؟فکر میکنی از کارش گذشتی؟
_گذشتم...
_پس چرا از عمد سفری رو که میدونستی باز گشتی نداره رو به سعید واگذار کردی؟
عمو سریع سرشو بالا آورد و بعد ازچند لحظه به صورت خیس و متعجب من نگاه کرد.خدایا نزار بشنوم حرفاشو.
ناظری ادامه داد:
_چرا با اینکه مطمئن بودی اون سفر به فضا بازگشتی نداره سعیدو انداختی جلو و خوت کشیدی کنار؟هوم؟جناب با گذشت؟
۹۸۲
۲۹ مرداد ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.