رفتن ز درت كار من دل نگران نيست
رفتن ز درت كار من دل نگران نيست
گر كشته شوم خونم از آن كوي روان نيست
باتير بلا چون هدفم روي گشاده
گر كوه شود درد غم عشق گران نيست
حال من بي برگ و نوا را چه شناسد
آن سرو كه آگاه ز تاراج خزان نيست
رسوايي ما راز كفن پرده مپوشيد
گر شمع به فانوس رود باز نهان نيست
شمشير تو خوب است كه بي خواست برآيد
فيضي نرساند به دل آبي كه روان نيست
طالع مددي گر نكند كي به كف آيي
بي ياري كس تير در آغوش كمان نيست
كس واقف حيراني مانيست در اين بزم
كآنجا كه تويي ديده به غيري نگران نيست
گر كشته شوم خونم از آن كوي روان نيست
باتير بلا چون هدفم روي گشاده
گر كوه شود درد غم عشق گران نيست
حال من بي برگ و نوا را چه شناسد
آن سرو كه آگاه ز تاراج خزان نيست
رسوايي ما راز كفن پرده مپوشيد
گر شمع به فانوس رود باز نهان نيست
شمشير تو خوب است كه بي خواست برآيد
فيضي نرساند به دل آبي كه روان نيست
طالع مددي گر نكند كي به كف آيي
بي ياري كس تير در آغوش كمان نيست
كس واقف حيراني مانيست در اين بزم
كآنجا كه تويي ديده به غيري نگران نيست
۹۸.۷k
۰۹ اسفند ۱۳۹۹