دو پارتی از چان وقتی که اون
دو پارتی از چان: (وقتی که اون.....)
ات:
کاملا ترسیده بودم و گریه هام تمومی نداشت"مجبور هم بشم طلاقو میگیرم تا دیگه بچه تورو نبینه"یعنی به همین راحتی؟چطور تونست آنقدر راحت اینارو بگه؟واقعا اون چان بود؟؟خیلی گیج و سرگردون بودم، اصلا نمیدونستم کجا برم...تنها جایی که درحال حاضر فقط به فکرم میرسید یه پارک بود، درسته این وقته شب زیاد خوب نیست اما چیز دیگه ای تو ذهنم نبود....
نشستم رو نیمکت و گوشیمو باز کردمو شروع کردم به دیدن عکس و فیلمامونو از تو گالری...همش تو ذهنم تکرار میشد، چجوری تونست؟؟؟که یهو دستی رو شونم حس کردم برگشتم که ببینم کیه یهو یه نفر منو چرخوند و تو بغلش فشردم...چ..چی؟چ...چان؟؟؟؟اون اومد؟؟؟
چان:
کلی با ماشین تو کوچه پس کوچه هارو گشتم که آخر تو یه پارک دیدمش به سرعت رفتم پیشش و سعی کردم بغضمو قورت بدم...پشتش وایساده بودم و متوجه شدم داره عکسامون رو میبینن و گریه میکنه.بغضم بیشتر شده بود دستمو گذاشتم رو شونش و سریع به سمت خودم چرخوندمش و محکم بغلش کردم
چان: متاسفم....متاسفم فرشته ی من....این حقه تو نبود.....من زیاده روی کردم.....نفهمیدم که تو فقط نگرانمی...
ات: مونده بودم چی بگم
هیونا: مامان خوبی؟ -دستتو گرفت
ات: ا...اره عزیزم حالم خوبه
چان: منو ببخش....ببخش که نتونستم درکت کنم -اشکاش شروع به ریختن کردم
ات: گریه نکن...
چان: من لیاقتتو ندارم
ات: هی اینو نگو
چان: فقط...فقط فراموششون کن....خواهش میکنم....قول میدم همچیزو دوباره درست کنم....ف..فقط بهم فرصت بده ات
ات: هیششششش -شروع کردی به نوازش کردن سرش
ات: آروم پسر کوچولوعه نازم....منم اشتباه کردم...دیگه گذشته آنقدر ناراحت نباش
چان: بهت قول میدم دیگه قلبتو نشکونم
پایان😁🤗🎀
(Do it, Do it, Do it, Do it.....😭😭😭🛐🛐🛐🛐🛐🫴🫴🫴🫴)
ات:
کاملا ترسیده بودم و گریه هام تمومی نداشت"مجبور هم بشم طلاقو میگیرم تا دیگه بچه تورو نبینه"یعنی به همین راحتی؟چطور تونست آنقدر راحت اینارو بگه؟واقعا اون چان بود؟؟خیلی گیج و سرگردون بودم، اصلا نمیدونستم کجا برم...تنها جایی که درحال حاضر فقط به فکرم میرسید یه پارک بود، درسته این وقته شب زیاد خوب نیست اما چیز دیگه ای تو ذهنم نبود....
نشستم رو نیمکت و گوشیمو باز کردمو شروع کردم به دیدن عکس و فیلمامونو از تو گالری...همش تو ذهنم تکرار میشد، چجوری تونست؟؟؟که یهو دستی رو شونم حس کردم برگشتم که ببینم کیه یهو یه نفر منو چرخوند و تو بغلش فشردم...چ..چی؟چ...چان؟؟؟؟اون اومد؟؟؟
چان:
کلی با ماشین تو کوچه پس کوچه هارو گشتم که آخر تو یه پارک دیدمش به سرعت رفتم پیشش و سعی کردم بغضمو قورت بدم...پشتش وایساده بودم و متوجه شدم داره عکسامون رو میبینن و گریه میکنه.بغضم بیشتر شده بود دستمو گذاشتم رو شونش و سریع به سمت خودم چرخوندمش و محکم بغلش کردم
چان: متاسفم....متاسفم فرشته ی من....این حقه تو نبود.....من زیاده روی کردم.....نفهمیدم که تو فقط نگرانمی...
ات: مونده بودم چی بگم
هیونا: مامان خوبی؟ -دستتو گرفت
ات: ا...اره عزیزم حالم خوبه
چان: منو ببخش....ببخش که نتونستم درکت کنم -اشکاش شروع به ریختن کردم
ات: گریه نکن...
چان: من لیاقتتو ندارم
ات: هی اینو نگو
چان: فقط...فقط فراموششون کن....خواهش میکنم....قول میدم همچیزو دوباره درست کنم....ف..فقط بهم فرصت بده ات
ات: هیششششش -شروع کردی به نوازش کردن سرش
ات: آروم پسر کوچولوعه نازم....منم اشتباه کردم...دیگه گذشته آنقدر ناراحت نباش
چان: بهت قول میدم دیگه قلبتو نشکونم
پایان😁🤗🎀
(Do it, Do it, Do it, Do it.....😭😭😭🛐🛐🛐🛐🛐🫴🫴🫴🫴)
- ۲۳.۴k
- ۰۷ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط