هلیا!
هلیا!
گریز، اصل زندگی ست...
گریز از هر آنچه اجبار را توجیه میکند.
بیا بگریزیم!
ما همه در اسارت خاک بودیم.
ما، از خاک نبود که گریختیم
از آنها گریختیم که حرمت زمین را به گام های آلوده میشکستند.
هلیای من!
ما را هیچ کس نخواهد پایید، و هیچ کس مدد نخواهد کرد.
میتوان به سوی رهایی گریخت؛
اما بازگشت به اسارت نابخشودنی ست.
ما در روزگاری هستیم، هلیا، که بسیاری چیزها را میتوان دید و باور نکرد
و بسیاری چیزها را ندیده باور کرد.
هلیا!
یک سنگ بر پیشانی سنگی کوه خورد،
کوه خندید و سنگ شکست.
یک روز، کوه می شکند؛
خواهی دید...
گریز، اصل زندگی ست...
گریز از هر آنچه اجبار را توجیه میکند.
بیا بگریزیم!
ما همه در اسارت خاک بودیم.
ما، از خاک نبود که گریختیم
از آنها گریختیم که حرمت زمین را به گام های آلوده میشکستند.
هلیای من!
ما را هیچ کس نخواهد پایید، و هیچ کس مدد نخواهد کرد.
میتوان به سوی رهایی گریخت؛
اما بازگشت به اسارت نابخشودنی ست.
ما در روزگاری هستیم، هلیا، که بسیاری چیزها را میتوان دید و باور نکرد
و بسیاری چیزها را ندیده باور کرد.
هلیا!
یک سنگ بر پیشانی سنگی کوه خورد،
کوه خندید و سنگ شکست.
یک روز، کوه می شکند؛
خواهی دید...
۱.۴k
۲۲ مرداد ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.