(وقتی فقط تنها دختر گروهی)
(وقتی فقط تنها دختر گروهی)
پارت دوم....
ویو ات....
که یهو یه ساسنگ فن حمله کرد به سمتم و بزور بادیگارد ها اونو از سمتم جدا کردن و من واقعا ترسیده بودم و به گریه کردن افتادم که جیهوپ و تهیونگ اومدن بغلم کردن یه یکم آروم شدم وقتی ازم جدا شدن دیدم هالزی داره زیر لب میخنده
ات:اگه چیز خنده داری بگو ماهم بخندیم
هالزی :ه..ها نه دارم به اون دختره میخندم که دارن بیرونش میکنن
ات:اصلا معلومه (با اوقده)
کوک :هالزی بهش اهمیت نده اون فقط حسودی میکنه که به تو کاری ندارن
ات:بغض کردم و با بغض گفتم چرا باید حسودی کنم کوک تو خیلی تغییر کردی من مگه چیکار کردم(با داد)
کوک:.....
نامجون :هالزی لطفا یه مدت این دور و ور نبینمت
(من اعضا رفتیم خونه کوک هم بزور اومد)
ویو ات....
رفتیم خونه و من با کوک هم اتاقیم و روی یه تخت میخوابیم ولی من رفتم تو حال خوابیدم
پرش زمانی به فردا صبح....
ویو کوک..
از خواب بیدار شدم دیشب ات تو اتاق نخوابید رفتم پایین دیدم رو مبل به نظر خودمم یکم تغییر کردم
ویو ات....
از خواب بیدار شدم دیدم کوک بیداره و داره فیلم میبینه بهش اهمیت ندادم و رفتم کار های لازم رو کردم و رفتم اعضا رو بیدار کردم
وقتی بیدار شدن جین رفت صبحانه درست کرد منم داشتم با تهیونگ گیم بازی میکردم که کوک هم اومد من بلند شدم و خیلی سرد گفتم من دیگه نمیخوام بازی کنم ته
رفتم پیش شوگا دیدم تو دستش نارنگیه و خوابیده رفتم پریدم روش بد از خنده پخش زمین شدن
شوگا :پدرسگ سکته کردم (داره نفس نفس میزنه)
ات :خنده
شوگا:میخندی آره؟؟ (شوگا رفت ات رو یه عالمه قلقلک داد)
ات:باشه باشه غلت کردم دیگه این کار رو نمیکنم
شوگا:آفرین بعد از رو ات بلند شد(منحرف نشوید)
جیمین:ات موچی میخوام
ات:خب چیکار کنم
جیمین برام بخر
ات:الان حوصله ندارم بعدا
جیمین:نههههههههههههه
ات:مرض خو منم خیلی چیزا میخوام کی رفته برام بخره والا
جیمین:حق😐🤌
ات:😎
بعد رفتم تو آشپزخونه که یهو .........
پارت دوم....
ویو ات....
که یهو یه ساسنگ فن حمله کرد به سمتم و بزور بادیگارد ها اونو از سمتم جدا کردن و من واقعا ترسیده بودم و به گریه کردن افتادم که جیهوپ و تهیونگ اومدن بغلم کردن یه یکم آروم شدم وقتی ازم جدا شدن دیدم هالزی داره زیر لب میخنده
ات:اگه چیز خنده داری بگو ماهم بخندیم
هالزی :ه..ها نه دارم به اون دختره میخندم که دارن بیرونش میکنن
ات:اصلا معلومه (با اوقده)
کوک :هالزی بهش اهمیت نده اون فقط حسودی میکنه که به تو کاری ندارن
ات:بغض کردم و با بغض گفتم چرا باید حسودی کنم کوک تو خیلی تغییر کردی من مگه چیکار کردم(با داد)
کوک:.....
نامجون :هالزی لطفا یه مدت این دور و ور نبینمت
(من اعضا رفتیم خونه کوک هم بزور اومد)
ویو ات....
رفتیم خونه و من با کوک هم اتاقیم و روی یه تخت میخوابیم ولی من رفتم تو حال خوابیدم
پرش زمانی به فردا صبح....
ویو کوک..
از خواب بیدار شدم دیشب ات تو اتاق نخوابید رفتم پایین دیدم رو مبل به نظر خودمم یکم تغییر کردم
ویو ات....
از خواب بیدار شدم دیدم کوک بیداره و داره فیلم میبینه بهش اهمیت ندادم و رفتم کار های لازم رو کردم و رفتم اعضا رو بیدار کردم
وقتی بیدار شدن جین رفت صبحانه درست کرد منم داشتم با تهیونگ گیم بازی میکردم که کوک هم اومد من بلند شدم و خیلی سرد گفتم من دیگه نمیخوام بازی کنم ته
رفتم پیش شوگا دیدم تو دستش نارنگیه و خوابیده رفتم پریدم روش بد از خنده پخش زمین شدن
شوگا :پدرسگ سکته کردم (داره نفس نفس میزنه)
ات :خنده
شوگا:میخندی آره؟؟ (شوگا رفت ات رو یه عالمه قلقلک داد)
ات:باشه باشه غلت کردم دیگه این کار رو نمیکنم
شوگا:آفرین بعد از رو ات بلند شد(منحرف نشوید)
جیمین:ات موچی میخوام
ات:خب چیکار کنم
جیمین برام بخر
ات:الان حوصله ندارم بعدا
جیمین:نههههههههههههه
ات:مرض خو منم خیلی چیزا میخوام کی رفته برام بخره والا
جیمین:حق😐🤌
ات:😎
بعد رفتم تو آشپزخونه که یهو .........
۳۸.۸k
۱۶ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.