پارت
پارت 1
ویو ا/ت
مثل همیشه با صدای رو مخ آلارم گوشیم بیدار شدم رفتم جلوی میز آرایشم نشستم که در اتاقم به صدا در اومد
تق تق...
ا/ت : بیا داخل
آجوما : سلام خانم صبحتون بخیر پدرتون گفتن برای صبحانه بیاین پایین و گفتن باهاتون حرف های مهمی دارند.
ا/ت : تو برو منم میام
آجوما : با اجازه
ادمین : آجوما از اتاق بیرون رفت ا/ت هم کار های لازم رو انجام داد و برای صبحونه از اتاقش خارج شد
ویو ا/ت
از پله ها رفتم پایین که دیدم مامان و بابام سر میز نشستن و انگاری منتظر من هستن به سمت میز رفتم صندلی رو عقب کشیدم و نشستم و گفتم :
ا/ت : صبحتون بخیر ( سرد)
( پدر و مادر ا/ت رو پدر ت و مادر ت مینویسم )
مادر ت : صبحت بخیر دختر خوشگلم
پدر ت : صبحت بخیر صبحانت رو بخور و بیا توی اتاق کارم .
ادمین : پدر ت به اتاق کارش رفت ا/ت هم صبحانش رو تموم کرد از آجوما تشکر کرد و به سمت اتاق پدرش رفت در زد و بعد هم منتظر صدایی بود که
پدر ت : بیا داخل ( با مهربانی)
ویو ا/ت
در رو باز کردم رفتم داخل که دیدم پدرم پشت میز روی صندلی نشسته وقتی متوجه اومدن من شد با مهربانی نگاهش رو به من داد و بهم گفت که روی صندلی بشینم نشستم و منتظر به پدرم نگاه میکردم که شروع کرد به حرف زدن با دقت به حرف هاش گوش میدادم که یهو...
خماریییییی 🙂
ویو ا/ت
مثل همیشه با صدای رو مخ آلارم گوشیم بیدار شدم رفتم جلوی میز آرایشم نشستم که در اتاقم به صدا در اومد
تق تق...
ا/ت : بیا داخل
آجوما : سلام خانم صبحتون بخیر پدرتون گفتن برای صبحانه بیاین پایین و گفتن باهاتون حرف های مهمی دارند.
ا/ت : تو برو منم میام
آجوما : با اجازه
ادمین : آجوما از اتاق بیرون رفت ا/ت هم کار های لازم رو انجام داد و برای صبحونه از اتاقش خارج شد
ویو ا/ت
از پله ها رفتم پایین که دیدم مامان و بابام سر میز نشستن و انگاری منتظر من هستن به سمت میز رفتم صندلی رو عقب کشیدم و نشستم و گفتم :
ا/ت : صبحتون بخیر ( سرد)
( پدر و مادر ا/ت رو پدر ت و مادر ت مینویسم )
مادر ت : صبحت بخیر دختر خوشگلم
پدر ت : صبحت بخیر صبحانت رو بخور و بیا توی اتاق کارم .
ادمین : پدر ت به اتاق کارش رفت ا/ت هم صبحانش رو تموم کرد از آجوما تشکر کرد و به سمت اتاق پدرش رفت در زد و بعد هم منتظر صدایی بود که
پدر ت : بیا داخل ( با مهربانی)
ویو ا/ت
در رو باز کردم رفتم داخل که دیدم پدرم پشت میز روی صندلی نشسته وقتی متوجه اومدن من شد با مهربانی نگاهش رو به من داد و بهم گفت که روی صندلی بشینم نشستم و منتظر به پدرم نگاه میکردم که شروع کرد به حرف زدن با دقت به حرف هاش گوش میدادم که یهو...
خماریییییی 🙂
- ۸.۳k
- ۱۶ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط