لجباز جذابP99
لجباز_جذابP99
ات"
توی اتاقم نشسته بودم و از توی لب تابم سریالم رو نگاه میکردم و چیپس و خوراکیام رو میخوردم..
که مامان اومد تو..
$وااای ات این چیه؟ اینا رو نباید بخوووری..
+کی گفته؟
$عه خب کم تر بخور.. خوب نیست واسه نوم..
+نوت؟ مامااان..! من میخوام از شرر این خلاص شم زوود خودمونی نشو..
$جونگ کوک حقه نظر نداره؟
+فعلا که ثبت نشده جایی..
$عه.. ات زیاده روی نکن.. تو که خود خواه نبودییی..
+به من میخوره مامان باشم؟
$اره.. عالیه..
+نه خیر..
$باید زود تر تو ازدواج کنی تا شکمت بزرگ تر نشده.. وااای.. امشب خانواده جعون میان که حرف بزنیم...
+مامان من کوک و دوست دارم درسته.. اما این بچه.. نباید بیاد..
$واقعا نمیفهممت..
از اتاقم رفت بیرونو خوراکیا رو هم با خودش برد..
+اه خب چرا خوزاکیامو میبری؟ اه
گوشیمو لرداشتم که اوون وو زنگ زد..
+بله..؟
~هی چطوری؟
+بد نیستم..
~برای امتحانا بابد ببینمت..
+باید با جونگ کوک هماهنگ کنم مگرنه دردسر درست میکنه..
~میام اونجا..
+اول بزار کوک بگم بعد بیا..
~اووو... کوک چیکارته؟
+همسر اینده..
~چی؟ میخواین ازدواج کنین؟
+اره..
~اشتی کردین؟
+اره.. خب فعلا بای..
گوشیو قطع کردم و زنگ زدم به کوک..
_الو
+سلام.
_سلام.. چیزی شده؟ خوبی؟
+اره.. نمیای؟
_چرا اتفاقا تو راهم..
+خب ببین.. اوون وو بهم زنگ زد..
_چیکفت؟
+برای امتحانای اخر ترم میخواد ببینتم..
_من هستم نمیخواد..
+اما معلم اونو گذاشت..
_معلم اگه بدونه ما با هم چه نصبتی داریم عوض میکنه..
+عزیزم نمیخوایم که همدیکرو بخوریم.. داره نیاد اینجا..
_ات چیکار کردی تو؟
+من نگفتم چیزی خودش خواست..
_بعدا میبینمت الان کار دارم.. بای
گوشی رو قطع کردم و پرت کردم رو تخت و بلند شدم و دور اتاق دور میزدم..
اعصابم کامل خورد شده بود..
+اروم باش اروم باش ات.. هفف.. ای خدا چرا نباید من خیلی چیزا رو نخورم؟ بخاطر این کوفتی؟ لعنت به تو که بی موقع مزاجم میشی..
بد ترین موجود بچه.. بچه.. بچههه
خب چرا مثل حامله ها نیستم؟ هاااا؟ چرا حالم دیگه بد نمیشه؟ چرا جاییم درد نمیکنه؟
بخدا دیوونه شدم..
از اتاق اومدم بیرون که دیدم نامجون روی مبل نشسته و داره کتاب میخونه و خوشحال شدم و از پله ها بدو بدو کردم که زود تر ببینمش که پام پیچ خرد و به پشت قل خوردم و افتادم پایینه پله ها..
ازد درد فقط داد میزدم که همشون با عجله اومدن سمتم..
مامان رو دیدم که صورتش اردی شده بود و نامجون که دست پاچه داشت نگام میکرد..
نامجون: خوبی؟
$واااای خاک بر سرم ات... تو از اخر خودتو این بچه رو میکشی..
+عاااااااای...
نامجون دستشو گرفت جلوم که بلند سم و زنگ خورد و مامان بیشتر دست پاچه شد..
$وااای حتما جونگ کوکه.. یعنی من بخاطر تو میمیرم ات..
+نه نه درو باز نکن.. الان میاد دیوونه میشه.. ولی کمرم درد میکنه..
که دوباره زنگ خورد..
نامجون بغلم کرد و گذاشتتم روی مبل..
مامان رفت و جواب داد...
$بیا همشون اومدن..
+خب که چی؟ مگه بچه فقط مال اوناست؟
_بچه؟
نامجون: سلام..
_سلام.. چیشده؟
+هیچی نشده همه خوبیم..
بعد از چند مین هممون نشسته بودیم..
+من برم جای مامان..
مامان کوک: چرا تو؟ خودم میرم.. تو اینجا باش استراحت کن..
+من از استراحت بدم میاد..
نامجون: بیا این کتاب مورد علاقته بخونش..
+عاشقانه؟
نامجون: اره..
+خیلیم عالی.. بیا بریم بالا..
نامجون: مطمعنی؟
+براچی؟
اومد و در گوشم اروم گفت..
نامجون: میتونی بلند شی؟
+عاااا... خخخ.. پس بمونیم همینجااا..
بابا کوک: نوم چطوره؟ بهش میرسی؟
+عاره اونم مول منه.. خخخ
باباکوک: مگه تو چجوری؟
+خیلی خیلی.. عا نامجون تو میدونستی؟
نامجون: عا اره.. تبریک میگم..
+اووم..
بابا کوک: ادامه حرفت؟
+ادامه؟ ادامه نداره..
بابا کوک: خیلی خیلی چی؟
+عا.. خیلی خیلیییییی..؟ چیزه.. اونم مثل من.. شکموعه.. خخخ
بالاخره یه جواب براش پیدا کردم اما جوابم دوباره همرو گیج کرد..
باباکوک: مثلا چی میخواد؟
که نامجون زد زیر خنده.. اون میدونه من چه چیزایی دوست دارم.. اوه شت..
+من خیلی چیزا دوست دارم..
_نه.. سوپ دوست نداری..
+اونو نه خب..
که مامان و مامان کوک هم اومدن و نشستن و با لبخند به من نگاه میکردن..
به جونگ کوک نگاه کردم که دیدم داره مشکوک نگام میکنه و دستش رو زد به پیشانیم و یکم فشار داد..
_ات پیشانیت چرا باد کرده؟
که برگشتم و به مامان نگاه کردم..
+مامان گشنمه..
_ات با تو ام..
+هیچی نیست الکیه..
$ات پاشو برو تو اشپز خونه..
که سری از جام بلند شدم و کمرم دوباره درد گرفت..
ات"
توی اتاقم نشسته بودم و از توی لب تابم سریالم رو نگاه میکردم و چیپس و خوراکیام رو میخوردم..
که مامان اومد تو..
$وااای ات این چیه؟ اینا رو نباید بخوووری..
+کی گفته؟
$عه خب کم تر بخور.. خوب نیست واسه نوم..
+نوت؟ مامااان..! من میخوام از شرر این خلاص شم زوود خودمونی نشو..
$جونگ کوک حقه نظر نداره؟
+فعلا که ثبت نشده جایی..
$عه.. ات زیاده روی نکن.. تو که خود خواه نبودییی..
+به من میخوره مامان باشم؟
$اره.. عالیه..
+نه خیر..
$باید زود تر تو ازدواج کنی تا شکمت بزرگ تر نشده.. وااای.. امشب خانواده جعون میان که حرف بزنیم...
+مامان من کوک و دوست دارم درسته.. اما این بچه.. نباید بیاد..
$واقعا نمیفهممت..
از اتاقم رفت بیرونو خوراکیا رو هم با خودش برد..
+اه خب چرا خوزاکیامو میبری؟ اه
گوشیمو لرداشتم که اوون وو زنگ زد..
+بله..؟
~هی چطوری؟
+بد نیستم..
~برای امتحانا بابد ببینمت..
+باید با جونگ کوک هماهنگ کنم مگرنه دردسر درست میکنه..
~میام اونجا..
+اول بزار کوک بگم بعد بیا..
~اووو... کوک چیکارته؟
+همسر اینده..
~چی؟ میخواین ازدواج کنین؟
+اره..
~اشتی کردین؟
+اره.. خب فعلا بای..
گوشیو قطع کردم و زنگ زدم به کوک..
_الو
+سلام.
_سلام.. چیزی شده؟ خوبی؟
+اره.. نمیای؟
_چرا اتفاقا تو راهم..
+خب ببین.. اوون وو بهم زنگ زد..
_چیکفت؟
+برای امتحانای اخر ترم میخواد ببینتم..
_من هستم نمیخواد..
+اما معلم اونو گذاشت..
_معلم اگه بدونه ما با هم چه نصبتی داریم عوض میکنه..
+عزیزم نمیخوایم که همدیکرو بخوریم.. داره نیاد اینجا..
_ات چیکار کردی تو؟
+من نگفتم چیزی خودش خواست..
_بعدا میبینمت الان کار دارم.. بای
گوشی رو قطع کردم و پرت کردم رو تخت و بلند شدم و دور اتاق دور میزدم..
اعصابم کامل خورد شده بود..
+اروم باش اروم باش ات.. هفف.. ای خدا چرا نباید من خیلی چیزا رو نخورم؟ بخاطر این کوفتی؟ لعنت به تو که بی موقع مزاجم میشی..
بد ترین موجود بچه.. بچه.. بچههه
خب چرا مثل حامله ها نیستم؟ هاااا؟ چرا حالم دیگه بد نمیشه؟ چرا جاییم درد نمیکنه؟
بخدا دیوونه شدم..
از اتاق اومدم بیرون که دیدم نامجون روی مبل نشسته و داره کتاب میخونه و خوشحال شدم و از پله ها بدو بدو کردم که زود تر ببینمش که پام پیچ خرد و به پشت قل خوردم و افتادم پایینه پله ها..
ازد درد فقط داد میزدم که همشون با عجله اومدن سمتم..
مامان رو دیدم که صورتش اردی شده بود و نامجون که دست پاچه داشت نگام میکرد..
نامجون: خوبی؟
$واااای خاک بر سرم ات... تو از اخر خودتو این بچه رو میکشی..
+عاااااااای...
نامجون دستشو گرفت جلوم که بلند سم و زنگ خورد و مامان بیشتر دست پاچه شد..
$وااای حتما جونگ کوکه.. یعنی من بخاطر تو میمیرم ات..
+نه نه درو باز نکن.. الان میاد دیوونه میشه.. ولی کمرم درد میکنه..
که دوباره زنگ خورد..
نامجون بغلم کرد و گذاشتتم روی مبل..
مامان رفت و جواب داد...
$بیا همشون اومدن..
+خب که چی؟ مگه بچه فقط مال اوناست؟
_بچه؟
نامجون: سلام..
_سلام.. چیشده؟
+هیچی نشده همه خوبیم..
بعد از چند مین هممون نشسته بودیم..
+من برم جای مامان..
مامان کوک: چرا تو؟ خودم میرم.. تو اینجا باش استراحت کن..
+من از استراحت بدم میاد..
نامجون: بیا این کتاب مورد علاقته بخونش..
+عاشقانه؟
نامجون: اره..
+خیلیم عالی.. بیا بریم بالا..
نامجون: مطمعنی؟
+براچی؟
اومد و در گوشم اروم گفت..
نامجون: میتونی بلند شی؟
+عاااا... خخخ.. پس بمونیم همینجااا..
بابا کوک: نوم چطوره؟ بهش میرسی؟
+عاره اونم مول منه.. خخخ
باباکوک: مگه تو چجوری؟
+خیلی خیلی.. عا نامجون تو میدونستی؟
نامجون: عا اره.. تبریک میگم..
+اووم..
بابا کوک: ادامه حرفت؟
+ادامه؟ ادامه نداره..
بابا کوک: خیلی خیلی چی؟
+عا.. خیلی خیلیییییی..؟ چیزه.. اونم مثل من.. شکموعه.. خخخ
بالاخره یه جواب براش پیدا کردم اما جوابم دوباره همرو گیج کرد..
باباکوک: مثلا چی میخواد؟
که نامجون زد زیر خنده.. اون میدونه من چه چیزایی دوست دارم.. اوه شت..
+من خیلی چیزا دوست دارم..
_نه.. سوپ دوست نداری..
+اونو نه خب..
که مامان و مامان کوک هم اومدن و نشستن و با لبخند به من نگاه میکردن..
به جونگ کوک نگاه کردم که دیدم داره مشکوک نگام میکنه و دستش رو زد به پیشانیم و یکم فشار داد..
_ات پیشانیت چرا باد کرده؟
که برگشتم و به مامان نگاه کردم..
+مامان گشنمه..
_ات با تو ام..
+هیچی نیست الکیه..
$ات پاشو برو تو اشپز خونه..
که سری از جام بلند شدم و کمرم دوباره درد گرفت..
۱۴.۶k
۱۴ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.