دنیای آدمی بودم اما

دنیای آدمی بودم اما

به چشم هیچ راننده ای نیامده بودم

بدون شما

از کنار خیابان ناپدید می شوم بانو

آمده بودم دارو برای خانه بگیرم

از شهر شما بدور

خانه ام سرطان پنجره دارد

دکتر برده ام بالای سرش

زیارت ناحیه خوانده ام

پشت دربهای بسته ی ناحیه ی هشت

خانه ام دارد از دست می رود بانو

باید خودم را برسانم

برسانم پشت دیوارهای دبستان پسرانه ی توحید

آن وقت به یاد خواهم آورد

کودکانی که دریا را دیده بودند آب را بزرگتر می نوشتند

#علیرضا_آدینه

🍁 🍂 🍃 🍁 🍂 🍃 🍁 🍂
@the_Cold_Memories
دیدگاه ها (۷)

پیرزنی شوم،آلزایمر بگیرم،پس از سالها به من زنگ بزنی؛بگویی دل...

من عادت هایِ عجیبی دارمهر روز صبحباید عکس هایت رامرور کنمتلف...

هردو کلافه ایم ، ولی منحصر بفرد من چله بستم آیه ی امن یجیب ر...

گرگی استخوانی در گلویش گیر کرده بود...بدنبال کسی می گشت که آ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط