بعضی از شادی ها را دیگران خراب کردند،
بعضی از شادی ها را دیگران خراب کردند،
خیلی از خوشی ها را خودمان کوفت خودمان کردیم
زندگی است دیگر …
یک وقت هایی نوک پا نوک پا راه میروی که خیس نشوی،
یک زمانی هم همه ی دار و ندارت را به آب میزنی، دل به دریا میزنی …
هر چه هست داستان یک لحظه است، یک آن ، یک مهلت ، یک فرصت
اصلا یک “فرصت” را بگذاری که بگذرد؛ “این زمان” میشود ” آن زمان ” …
میشود بسان چای یخ کرده ی روی میز
که با عشق دم کرده بودی و یادت رفته، سرد شده، از دهان افتاده …
طعم تلخ و گس شده اش حالا با هیچ قند و شکلاتی به مذاق هیچ طبعی خوش نمی آید …
خورده نمیشود که نمی شود، باید بریزیش دور …
“فرصت” را که بگذاری بگذرد میشود مثل آبِ تنگِ ماهی که به وقتش عوض نشود
آنوقت دیگر آن ماهی هم ماهی نمی شود …
خیلی از خوشی ها را خودمان کوفت خودمان کردیم
زندگی است دیگر …
یک وقت هایی نوک پا نوک پا راه میروی که خیس نشوی،
یک زمانی هم همه ی دار و ندارت را به آب میزنی، دل به دریا میزنی …
هر چه هست داستان یک لحظه است، یک آن ، یک مهلت ، یک فرصت
اصلا یک “فرصت” را بگذاری که بگذرد؛ “این زمان” میشود ” آن زمان ” …
میشود بسان چای یخ کرده ی روی میز
که با عشق دم کرده بودی و یادت رفته، سرد شده، از دهان افتاده …
طعم تلخ و گس شده اش حالا با هیچ قند و شکلاتی به مذاق هیچ طبعی خوش نمی آید …
خورده نمیشود که نمی شود، باید بریزیش دور …
“فرصت” را که بگذاری بگذرد میشود مثل آبِ تنگِ ماهی که به وقتش عوض نشود
آنوقت دیگر آن ماهی هم ماهی نمی شود …
۱.۳k
۰۲ مهر ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.