رمان آخرین بوسه🤤
رمان آخرین بوسه🤤
پارت بیست و یک👇
بعد از کلی دعوا تونستن بلیط واسه الان بگیرن.
هواپیما اومد ، نیکا در حالی که چشماش پر اشم بود به خاطراتش داخل ایران ، به خانوادش ، به رسم و رسوم های ایران و ... فکر میکرد.
کم کم سوار هواپیما شدن، نیکا دیگه طاقتش تموم شده بود و زد زیر گریه ، اشکاشو بو لباس پاک میکرد انقد گریه کرد که انگار لباس کامل خیس شده بود. متین سر نیکا رو گزاشت رو شونش و با موهاش بازی کرد.
متین:( دورت بگردم فقط برای مدتی میریم که دست از سرمون بردارن؛ خودت خوب میدونی اگه بمونیم میکشنمون)
نیکا:( بسه بسه خسته شدم این وه زندگیه کاش بدهیشونو میدادم بعد اون کارو ترک میکردم که دست از سرم بردارن)
متین:( عزیزم تو هیچ کار اشتباهی نکردی اصلا ناراحت نباش تو همیشه بهترین کارهارو میکنی)
نیکا:( مرسی که پشتمی)
متین:( مرسی که کنارمی)
نیکا:( متین)
متین:( جونم)
نیکا:( ببخشید که باعث شدم تو دردسر بیوفتی و الان بخاطر من داری کشورت رو ترک میکنی)
متین:( اون که اصن مهم نیست مهم اینه الان خوبی ، رفتن بیرون از کشور هم برام عادیه فقط این دقعه براش ذوق دارم چون مثل دفعات قبل تنها نیستم🙃)
نیکا:( ویی فدات شمممم)
متین:( نیکا)
نیکا:( جونم)
متین:( هیچی فقط میخواستم بگی جونم)
نیکا که خر ذوق شده بود متینو محکم بغل کرد...( نویسنده: با این صحنه ای که خودم ساخت گریه کردم🙂👈👉)
رضا:( هوی میمونا گشنمه)
متین بهش علامت داد که ینی خفه شو نیکا بغلمه😂
رضا:(اهاااا، اوه اوه چه شود)
پارت بیست و یک👇
بعد از کلی دعوا تونستن بلیط واسه الان بگیرن.
هواپیما اومد ، نیکا در حالی که چشماش پر اشم بود به خاطراتش داخل ایران ، به خانوادش ، به رسم و رسوم های ایران و ... فکر میکرد.
کم کم سوار هواپیما شدن، نیکا دیگه طاقتش تموم شده بود و زد زیر گریه ، اشکاشو بو لباس پاک میکرد انقد گریه کرد که انگار لباس کامل خیس شده بود. متین سر نیکا رو گزاشت رو شونش و با موهاش بازی کرد.
متین:( دورت بگردم فقط برای مدتی میریم که دست از سرمون بردارن؛ خودت خوب میدونی اگه بمونیم میکشنمون)
نیکا:( بسه بسه خسته شدم این وه زندگیه کاش بدهیشونو میدادم بعد اون کارو ترک میکردم که دست از سرم بردارن)
متین:( عزیزم تو هیچ کار اشتباهی نکردی اصلا ناراحت نباش تو همیشه بهترین کارهارو میکنی)
نیکا:( مرسی که پشتمی)
متین:( مرسی که کنارمی)
نیکا:( متین)
متین:( جونم)
نیکا:( ببخشید که باعث شدم تو دردسر بیوفتی و الان بخاطر من داری کشورت رو ترک میکنی)
متین:( اون که اصن مهم نیست مهم اینه الان خوبی ، رفتن بیرون از کشور هم برام عادیه فقط این دقعه براش ذوق دارم چون مثل دفعات قبل تنها نیستم🙃)
نیکا:( ویی فدات شمممم)
متین:( نیکا)
نیکا:( جونم)
متین:( هیچی فقط میخواستم بگی جونم)
نیکا که خر ذوق شده بود متینو محکم بغل کرد...( نویسنده: با این صحنه ای که خودم ساخت گریه کردم🙂👈👉)
رضا:( هوی میمونا گشنمه)
متین بهش علامت داد که ینی خفه شو نیکا بغلمه😂
رضا:(اهاااا، اوه اوه چه شود)
۴.۱k
۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.