رمان آخرین بوسه

رمان آخرین بوسه🤤
پارت نوزدهم👇
نیکا باند شد اشکاشو پاک کرد و رفت سوار ماشین شد ، به شماره متین زنگ زد.
نیکا:( الو)
ناشناس:( خب میای یا نه؟)
نیکا:( آدرسو بفرس عوضی)
ناشناس:( پیامک میدم)
نیکا:( اوکی )
پیامکش اومد نیکا تا ادرسو دید سریع ماشینو روشن کرد و رفت به جایی که ناشناس فرستاد.
وقتی رسید دید یه جای متروکه بین درخت های خشک شده بود ، صداب غارغار کلاغ ها میومد...
نیکا با تمام ترسی که داشت رفت در متروکه رو باز کرد و رفت داخل ، خالی بود، زنک زد به شماره متین...
نیکا:( اینجا که خالیه علاف گیر اوردی؟!!!)
ناشناس:( دیدمت ، واسا الا میایم ، قایم شدیم که مطمئنم شیم با پلیسی یا نه)
نیکا:( زیر حرفم نمیزنم)
ناشناس قطع کرد، نیکا در حال که داشت به تار های بزرگ عنکبوت روی دیوار نگاه میکرد یهو یکی دستشو از پشت گرفت و نیکا تا خواست بهش نگاه کنه تا ببینه اون آدم کیه جسم محکمی به سرش خورد و بیهوش شد.
دیدگاه ها (۰)

رمان آخرین بوسه🤤پارت بیست👇چند ساعتی میگذشت که نیکا بیهوش هست...

رمان آخرین بوسه🤤پارت بیست و یک👇بعد از کلی دعوا تونستن بلیط و...

رمان آخرین بوسه🤤پارت هجدهم👇نیکا همه جا رو دنبال متین گشت ولی...

رمان آخرین بوسه🤤پارت هفدهم👇شب شد و نیکا هر لحظه نگران تر از ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط