رمان آخرین بوسه🤤
رمان آخرین بوسه🤤
پارت بیست👇
چند ساعتی میگذشت که نیکا بیهوش هست.
یهو آدم سردی رو صورت نیکا ریختن و باعث شد نیکا بیدار بشه.
نیکا به خاطر ضربه محکمی که به سرش وارد شده بود چشماش تار میدی و سرگیجه و سردرد شدید داشت.
یکم بعد که آدم های اطرافش نگاه کرد دید دو نفر که باهاش کار میکرده اون رو اسیر کردن، رضا و ممد.
نیکا:( مِ مِ مَت متین کُ کُ کجاست؟)
یکی از افراد اون جمع که اسمش رضا بود جواب داد:( اینجا ما سوال میپرسیم نه تو!)
نیکا:( خخخ چی میخوای بپرسی😅)
رضا:( کی از رئیس شکایت کرد؟)
نیکا:( پدرت😅)
رضا یک سیلی محکم توصورت نیکا زد ، رضا:( وقتی سوال میپرسم درست جواب بده عوضی!!)
نیکا:( متین)
رضا :( کی حامونو لو داد؟)
نیکا:( جواب سوالاتو بدم باید دست از سرمون برداریا)
رضا:( خفه شو بینم جواب منو بده)
نیکا:( لطفا کاریش نداشته باش)
رضا:( کی بود؟)
نیکا:( دیانا)
رضا:( دیانا کیه)
نیکا:( دیانا رحیمی)
رضا:( همونی که باهامون کار میکرد؟!)
نیکا:( اره)
رضا داد زد:( پسررو بیارین)
نیکا:( تروخدا کاریش نداشته باش اون کاری نکرده لطفا التماست میکنم)
رضا:( نیکا🙂، ببین ما چن سال باهم کار کردیم و من به رسم رفاقت نجاتتون میدم ولی باید از این شهر بربن اینا تا نکشنتون ول کن نیستن)
نیکا:( میخوای چیکار کنی)
رضا تفنگشو در اورد و گفت:( وقتی متینو اورد یک گلوله تو سر ممد خالی میکنم و میمیره بعد تو یه تیر تو پای من میزنی و تفنکو برمیداری و با متین میری)
نیکا:( من نمیتونم بهت تیر بزنم!)
رضا:( برای اینکه نفهمن فراریت دادم)
نیکا:( رضا مرسی😭)
رضا:( گریه نکن اجی کوچولوم)
نیکا:( قول بده چیزیت نشه)
رضا:( اگه تو نشه اوکیه)
نیکا:( خب...)
ممد اومد ، رضا اروم اروم تفنگشو از جیبش در اورد و سمت ممد شد و یه تیر تو سرش خالی کرد ، متین دوید سمت رضا تا کتکش بزنه، نیکا:( متین متین رضا نجاتمون داد)
متین:( هن)
رضا:( وقت حرف زدن ندارید فرار کنید)
نیکا:( رضا تو هم بیا)
رضا:( نمیتونم)
نبکا:( میگم باید بیای وگرنه از اینجا نمیرم)
رضا:( لجبازی نکن برو)
نیکا:( رضا لطفا)
رضا:( باشه میام بدو بدو)
دویدن سمت ماشین نیکا سوار شدن و سریع از اونجا دور شدن ..
رفتن خونه متین تا کارت ها پول رو بردارن تا بتونن از کشور خارج بشن.
نیکا:( به مامانم نگم؟)
متین:( اگه بگی نمیزارن بری خارج از کشور میدونی ک)
نیکا:( میترسم بلایی سرشون بیارن)
رضا:( اونا اصن ننه باباتو نمیشناست خیالت راحت بریم)
بعد سوار ماشین شدن و رفتن سمت فرودگاه..
پارت بیست👇
چند ساعتی میگذشت که نیکا بیهوش هست.
یهو آدم سردی رو صورت نیکا ریختن و باعث شد نیکا بیدار بشه.
نیکا به خاطر ضربه محکمی که به سرش وارد شده بود چشماش تار میدی و سرگیجه و سردرد شدید داشت.
یکم بعد که آدم های اطرافش نگاه کرد دید دو نفر که باهاش کار میکرده اون رو اسیر کردن، رضا و ممد.
نیکا:( مِ مِ مَت متین کُ کُ کجاست؟)
یکی از افراد اون جمع که اسمش رضا بود جواب داد:( اینجا ما سوال میپرسیم نه تو!)
نیکا:( خخخ چی میخوای بپرسی😅)
رضا:( کی از رئیس شکایت کرد؟)
نیکا:( پدرت😅)
رضا یک سیلی محکم توصورت نیکا زد ، رضا:( وقتی سوال میپرسم درست جواب بده عوضی!!)
نیکا:( متین)
رضا :( کی حامونو لو داد؟)
نیکا:( جواب سوالاتو بدم باید دست از سرمون برداریا)
رضا:( خفه شو بینم جواب منو بده)
نیکا:( لطفا کاریش نداشته باش)
رضا:( کی بود؟)
نیکا:( دیانا)
رضا:( دیانا کیه)
نیکا:( دیانا رحیمی)
رضا:( همونی که باهامون کار میکرد؟!)
نیکا:( اره)
رضا داد زد:( پسررو بیارین)
نیکا:( تروخدا کاریش نداشته باش اون کاری نکرده لطفا التماست میکنم)
رضا:( نیکا🙂، ببین ما چن سال باهم کار کردیم و من به رسم رفاقت نجاتتون میدم ولی باید از این شهر بربن اینا تا نکشنتون ول کن نیستن)
نیکا:( میخوای چیکار کنی)
رضا تفنگشو در اورد و گفت:( وقتی متینو اورد یک گلوله تو سر ممد خالی میکنم و میمیره بعد تو یه تیر تو پای من میزنی و تفنکو برمیداری و با متین میری)
نیکا:( من نمیتونم بهت تیر بزنم!)
رضا:( برای اینکه نفهمن فراریت دادم)
نیکا:( رضا مرسی😭)
رضا:( گریه نکن اجی کوچولوم)
نیکا:( قول بده چیزیت نشه)
رضا:( اگه تو نشه اوکیه)
نیکا:( خب...)
ممد اومد ، رضا اروم اروم تفنگشو از جیبش در اورد و سمت ممد شد و یه تیر تو سرش خالی کرد ، متین دوید سمت رضا تا کتکش بزنه، نیکا:( متین متین رضا نجاتمون داد)
متین:( هن)
رضا:( وقت حرف زدن ندارید فرار کنید)
نیکا:( رضا تو هم بیا)
رضا:( نمیتونم)
نبکا:( میگم باید بیای وگرنه از اینجا نمیرم)
رضا:( لجبازی نکن برو)
نیکا:( رضا لطفا)
رضا:( باشه میام بدو بدو)
دویدن سمت ماشین نیکا سوار شدن و سریع از اونجا دور شدن ..
رفتن خونه متین تا کارت ها پول رو بردارن تا بتونن از کشور خارج بشن.
نیکا:( به مامانم نگم؟)
متین:( اگه بگی نمیزارن بری خارج از کشور میدونی ک)
نیکا:( میترسم بلایی سرشون بیارن)
رضا:( اونا اصن ننه باباتو نمیشناست خیالت راحت بریم)
بعد سوار ماشین شدن و رفتن سمت فرودگاه..
۵.۰k
۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.