"عشق مافیایی من "
"عشق مافیایی من "
#part65
که با معلق شدنم تو زمین و هوا هینی کشیدمو دستامو ناخودآگاه دور گردنش حلقه کردم تا نیفتم
#یونگی
ات سرشو تو یقش کرده بود از خجالت پس منم رفتم جلو دستمو انداختم زیرپاهاش و با اون یکی دستم و دور کمرش انداختم برآید بغلش کردم که ترسیده هیچی کشید و برای اینکه نیفته دستاشو دور گردنم حلقه کرد که با این کارش شیرنی خاصی به دلم افتاد
اما لبخندی نزدمو و خودمو سرد نشون دادم
نمی تونستم بلایی که سر خودم اومده بودو سر این بچه میووردم
من وابسته شده بود، وابسته دخترکم و حتی دلبسته که این دل کندن ازشون برام سخت میکرد
فکرای بی درو پیکرم کلافم کرده بود سرمو به چپ و راست تکون دادم که از شرشون خلاص شم تو همین حال خودمو ات رو دم در اتاق دیدم
با کلافگی خطاب بهش پچ زدم
_وا کن درو
اولش با تعجب تیله های سیاهش بهم خیره شد بعد خیلی آروم خم شدو درو باز کرد
با پام درو هل دادم که کاملا باز شد بعد با پام درو بستم
به سمت تخت قدم برداشتمو خم شدمو رو تخت خوابوندمش که خیلی سریع پاشد نشست و
#part65
که با معلق شدنم تو زمین و هوا هینی کشیدمو دستامو ناخودآگاه دور گردنش حلقه کردم تا نیفتم
#یونگی
ات سرشو تو یقش کرده بود از خجالت پس منم رفتم جلو دستمو انداختم زیرپاهاش و با اون یکی دستم و دور کمرش انداختم برآید بغلش کردم که ترسیده هیچی کشید و برای اینکه نیفته دستاشو دور گردنم حلقه کرد که با این کارش شیرنی خاصی به دلم افتاد
اما لبخندی نزدمو و خودمو سرد نشون دادم
نمی تونستم بلایی که سر خودم اومده بودو سر این بچه میووردم
من وابسته شده بود، وابسته دخترکم و حتی دلبسته که این دل کندن ازشون برام سخت میکرد
فکرای بی درو پیکرم کلافم کرده بود سرمو به چپ و راست تکون دادم که از شرشون خلاص شم تو همین حال خودمو ات رو دم در اتاق دیدم
با کلافگی خطاب بهش پچ زدم
_وا کن درو
اولش با تعجب تیله های سیاهش بهم خیره شد بعد خیلی آروم خم شدو درو باز کرد
با پام درو هل دادم که کاملا باز شد بعد با پام درو بستم
به سمت تخت قدم برداشتمو خم شدمو رو تخت خوابوندمش که خیلی سریع پاشد نشست و
۳.۴k
۱۳ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.