برخیز ای یار
برخیز ای یار
که افلاک به افسانه توست
جانِ ما در طرب از جلوهی جانانه توست
ساقیان، ساغر دل بسته به لبهای تواند
باده در جوشش از آن چشمِ پُر افسانه توست
ای که از نور تو آتش به دل سایه زدند
آفتاب آمده، روشندلِ پیمانه توست
دل چو آیینه شود گر بنمایی رخ خویش
عکس ما در دل هر ذره زِ کاشانه توست
پادشاهان همه سر بر قدمت میسایند
عشق فرمانروا و سِرّ سلطانه توست
🫀
که افلاک به افسانه توست
جانِ ما در طرب از جلوهی جانانه توست
ساقیان، ساغر دل بسته به لبهای تواند
باده در جوشش از آن چشمِ پُر افسانه توست
ای که از نور تو آتش به دل سایه زدند
آفتاب آمده، روشندلِ پیمانه توست
دل چو آیینه شود گر بنمایی رخ خویش
عکس ما در دل هر ذره زِ کاشانه توست
پادشاهان همه سر بر قدمت میسایند
عشق فرمانروا و سِرّ سلطانه توست
🫀
- ۱.۷k
- ۰۷ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط