پارت۱۱....من مال توعم
_:جئون جونگ کوک..چطور جرعت میکنی اینطوری وارد عمارت من شی هان؟*عربده*
×:فک کردی کی هستی که خواهر منو میبری؟*داد،عصبی*
_:به تو ربطی نداره..خواهر تو الان مال منه*داد*
×:خواهر من مال هیچکس نیس*داد،عصبی*
_:عجب..چطور برادری هستی که نمیدونی اون تا دیروز از من حامله بود هان؟*داد،عصبی*
×:ات این چیمیگه؟چیمیگی تو آشغال*اصلحشو گرفت سمت جیمین
_:*اصلحشو گرفت سمت کوک*
+:چیکار دارین میکنین؟بچه شدین..اصلحه هاتونو بیارین پایین
×:ات..تا نگی این چی میگه اصلحمو پایین نمیارم*عصبی*
+:*رفت دم گوش کوک و همه چیو گفت*
×:پس به خودت اجازه دادی دست به خواهر من بزنی اره؟*عصبی،داد*
_:کوک..جونتو بهت میبخشم..از مغز پوکت استفاده کن و گورتو گم کن*داد*
×:من بدون خواهرم از اینجا نمیرم پارک!*عصبی،داد*
_:ات..برو تو اتاقت سریع*داد*
+:من جایی نمیرم
_:باشه پس..یکی از مارو انتخاب کن*عصبی*
×:فک کردی خواهرم تورو انتخواب میکنه؟آشغال*داد،عصبی*
ویوادمین:
ات جلوی اصلحه کوک و جیمین بود..بعد چند ثانیه فکر عقب عقب راه رفت و پشت به جیمین وایساد
+:اوپا..نمیخوام آسیب ببینی..پس لطفا برو..دیگمنیا..نونات حالش خوبه..برو
×:ولی
+:برو اوپا
×:رونا بیا بریم
*رفتن*
ویوات:
اشکام خود به خود سرازیر شدن بدون نگاه به جیمین رفتم اتاقمو درو قفل کردم..بعد چند ساعت آجوما اومد و از پشت در گفت ارباب میره به ی جلسه کاری و دوروز نیست..شب شد..ساعت ۱۱ شب رفتم پایین قرصامو خوردم و اومدم بالا..میخواستم در اتاقمو باز کنم که احساس کردم یکی داخل اتاقمه..از ترس مردم و زنده شدم..رفتم آشپز خونه..کلی گشتم تا ی اسپره فلفل پیدا کردم برداشتمشو رفتم جلو در اتاقم..وایسادم پشت در که یکی با ی ماسک تو صورتش اومد بیرون اسپره فلفلو گرفتم جلو صورتش و تا میتونستم زدم...انقد زدم که افتاد..داد زدم..بعد چند ثانیه..چنتا از محافظا اومدن داخل و این عوضی رو بردن..از ترس داشتم میلرزیدم..
اجوما:ات دخترم وقتی ارباب نیس خیلیا میخوان بدزدنت..میخوای بری پیش ارباب؟
+:ا..ون..ک..جاس؟*ترس و لرز*
اجوما:نترس دخترم من دیگه اینجام..ارباب الان فرودگاهن..یکی دوساعت دیگه هواپیما میاد و میرن آلمان
+:..م..یخوا..م ..ب..ر..م..پی..شش
اجوما:پس برو آماده شو و سریع بیا
ویوات:
رفتم بالا لباس عوض کردمو اومدم پایین..با یکی از بادیگاردا سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم..
_:جئون جونگ کوک..چطور جرعت میکنی اینطوری وارد عمارت من شی هان؟*عربده*
×:فک کردی کی هستی که خواهر منو میبری؟*داد،عصبی*
_:به تو ربطی نداره..خواهر تو الان مال منه*داد*
×:خواهر من مال هیچکس نیس*داد،عصبی*
_:عجب..چطور برادری هستی که نمیدونی اون تا دیروز از من حامله بود هان؟*داد،عصبی*
×:ات این چیمیگه؟چیمیگی تو آشغال*اصلحشو گرفت سمت جیمین
_:*اصلحشو گرفت سمت کوک*
+:چیکار دارین میکنین؟بچه شدین..اصلحه هاتونو بیارین پایین
×:ات..تا نگی این چی میگه اصلحمو پایین نمیارم*عصبی*
+:*رفت دم گوش کوک و همه چیو گفت*
×:پس به خودت اجازه دادی دست به خواهر من بزنی اره؟*عصبی،داد*
_:کوک..جونتو بهت میبخشم..از مغز پوکت استفاده کن و گورتو گم کن*داد*
×:من بدون خواهرم از اینجا نمیرم پارک!*عصبی،داد*
_:ات..برو تو اتاقت سریع*داد*
+:من جایی نمیرم
_:باشه پس..یکی از مارو انتخاب کن*عصبی*
×:فک کردی خواهرم تورو انتخواب میکنه؟آشغال*داد،عصبی*
ویوادمین:
ات جلوی اصلحه کوک و جیمین بود..بعد چند ثانیه فکر عقب عقب راه رفت و پشت به جیمین وایساد
+:اوپا..نمیخوام آسیب ببینی..پس لطفا برو..دیگمنیا..نونات حالش خوبه..برو
×:ولی
+:برو اوپا
×:رونا بیا بریم
*رفتن*
ویوات:
اشکام خود به خود سرازیر شدن بدون نگاه به جیمین رفتم اتاقمو درو قفل کردم..بعد چند ساعت آجوما اومد و از پشت در گفت ارباب میره به ی جلسه کاری و دوروز نیست..شب شد..ساعت ۱۱ شب رفتم پایین قرصامو خوردم و اومدم بالا..میخواستم در اتاقمو باز کنم که احساس کردم یکی داخل اتاقمه..از ترس مردم و زنده شدم..رفتم آشپز خونه..کلی گشتم تا ی اسپره فلفل پیدا کردم برداشتمشو رفتم جلو در اتاقم..وایسادم پشت در که یکی با ی ماسک تو صورتش اومد بیرون اسپره فلفلو گرفتم جلو صورتش و تا میتونستم زدم...انقد زدم که افتاد..داد زدم..بعد چند ثانیه..چنتا از محافظا اومدن داخل و این عوضی رو بردن..از ترس داشتم میلرزیدم..
اجوما:ات دخترم وقتی ارباب نیس خیلیا میخوان بدزدنت..میخوای بری پیش ارباب؟
+:ا..ون..ک..جاس؟*ترس و لرز*
اجوما:نترس دخترم من دیگه اینجام..ارباب الان فرودگاهن..یکی دوساعت دیگه هواپیما میاد و میرن آلمان
+:..م..یخوا..م ..ب..ر..م..پی..شش
اجوما:پس برو آماده شو و سریع بیا
ویوات:
رفتم بالا لباس عوض کردمو اومدم پایین..با یکی از بادیگاردا سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم..
۹.۵k
۰۷ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.