dark side
dark side
part 5
«پرش زمانی روز مهمونی»
ساعت 3 بود و همینطور به پرونده ها زل زده بودم،کارای زیادی داشتمو از همه مهمتر چند روز دیگه بار داشتم..بار اسلحه!کلافه دستی روی سرم کشیدم و عینکم رو درآوردم،دوش کوچیکی گرفتم و موهام رو خشک کردم،لباسام رو بیرون گذاشتم و شروع به آرایش کردم،یه آرایش متوسط بود نه در حد زیاد و نه در حد کم،یه ماسک(ازاوناکتومهمونیایبالماسکهست)روی صورتم امتحان کردم،خوب بود پس کنار گذاشتمش و لباسام رو پوشیدم،موهام رو حالت دادم و چتری هام رو مرتب کردم..ماسک رو گذاشتم و قبل از اینکه بفهمم ساعت 5:30 شده بود..از اتاقم بیرون رفتم که با دیدن خونه حظ بردم..آری استایل قشنگی داشت و اومد پیشم وایساد
آری«خانم میتونم همراهیتون کنم؟
بورا«میتونی،ولی حواست به مهمونا هم باشه...کم کم مهمونا اومدنو با نشون دادن اسم باند و کارت دعوت وارد میشدن نوبت به باند کیلر رسید که با دیدن جونگکوک تعجب کردم ولی انتظارشو هم داشتم..وقتی همه اومدن در اصلی بسته شد و همه شروع ب رقص کردن،بعضیا هم نشسته بودن و نکاه میکردن،آبجویی برداشتم و به سمت کوک راه افتادم،با نشستن پیشش نگاهشو داد به من که لبخندی زدم
بورا«افتخار این نسیبم شده که بالارتبه ترین مافیا رو ببینم؟
کوک«میتونم بگم بله،رئیس جدید باند هستی؟
بورا«اگه باشم؟
کوک«خوبه؟
بورا«میتونیم بریم یه جای خلوت،میخامچیزی رو نشونت بدم
بردمش داخل یکی از هزار اتاق عمارت و ماسکمو درآرودم،با نیشخند نگاهش میکردم که ابرویی بالا انداخت و اون هم نیشخند غلیظی زد
کوک«خانم بورا؟انتظار نداشتم
بورا«من تورو میشناختم ولی عجیبه ک تو نمیدونستی
کوک«اوه،من میتونم توی 5 دقیقه کل سوابق خانوادگیتو درارم و همرو بفهمم،ولی میدونی که..من سوپرایز خیلی دوست دارم..و نشستم و منتظر موندم این لیدی کی میتونه باشه*پوزخند
بورا«جالبه،میدونی،انگار ما باهم خیلی میسازیم..منم عاشق سوپرایز کردنم..
کوک«میتونی با باند بدبختت شروع کنی،البته اگه اون پیرمرد گند نزده باشه بهش
پوزخندی زدم و چونشو گرفتم و اوردمش پایین تا قد هامون یکسان شه..رفتم و در گوشش به ایتالیایی زمزمه کردم
بورا«فقط یه شیطان میتونه یه شیطان دیگرو تنبیه کنه
و هولش دادم عقب..داشتم میرفتم ک صدای بمش دوباره بلند شد
کوک«مشتاقم ببینم چه زبانهای دیگه ای هم بلدی..و در مقابل حرفت..من یه بازمانده از جنگ دو جهانم*بازهم ب ایتالیایی
جالبه،حرف خوبیرو زد
ماسکمو دوباره زدمو برگشتم..مهمونی توی اوجش بود و همه میرقصیدن،دخترا دلبری میکردن و بعضیا دلبخاته میشدن و بعضیا خونسرد..نشسته بودم روی مبل ک ینفر پیشم نشست..
part 5
«پرش زمانی روز مهمونی»
ساعت 3 بود و همینطور به پرونده ها زل زده بودم،کارای زیادی داشتمو از همه مهمتر چند روز دیگه بار داشتم..بار اسلحه!کلافه دستی روی سرم کشیدم و عینکم رو درآوردم،دوش کوچیکی گرفتم و موهام رو خشک کردم،لباسام رو بیرون گذاشتم و شروع به آرایش کردم،یه آرایش متوسط بود نه در حد زیاد و نه در حد کم،یه ماسک(ازاوناکتومهمونیایبالماسکهست)روی صورتم امتحان کردم،خوب بود پس کنار گذاشتمش و لباسام رو پوشیدم،موهام رو حالت دادم و چتری هام رو مرتب کردم..ماسک رو گذاشتم و قبل از اینکه بفهمم ساعت 5:30 شده بود..از اتاقم بیرون رفتم که با دیدن خونه حظ بردم..آری استایل قشنگی داشت و اومد پیشم وایساد
آری«خانم میتونم همراهیتون کنم؟
بورا«میتونی،ولی حواست به مهمونا هم باشه...کم کم مهمونا اومدنو با نشون دادن اسم باند و کارت دعوت وارد میشدن نوبت به باند کیلر رسید که با دیدن جونگکوک تعجب کردم ولی انتظارشو هم داشتم..وقتی همه اومدن در اصلی بسته شد و همه شروع ب رقص کردن،بعضیا هم نشسته بودن و نکاه میکردن،آبجویی برداشتم و به سمت کوک راه افتادم،با نشستن پیشش نگاهشو داد به من که لبخندی زدم
بورا«افتخار این نسیبم شده که بالارتبه ترین مافیا رو ببینم؟
کوک«میتونم بگم بله،رئیس جدید باند هستی؟
بورا«اگه باشم؟
کوک«خوبه؟
بورا«میتونیم بریم یه جای خلوت،میخامچیزی رو نشونت بدم
بردمش داخل یکی از هزار اتاق عمارت و ماسکمو درآرودم،با نیشخند نگاهش میکردم که ابرویی بالا انداخت و اون هم نیشخند غلیظی زد
کوک«خانم بورا؟انتظار نداشتم
بورا«من تورو میشناختم ولی عجیبه ک تو نمیدونستی
کوک«اوه،من میتونم توی 5 دقیقه کل سوابق خانوادگیتو درارم و همرو بفهمم،ولی میدونی که..من سوپرایز خیلی دوست دارم..و نشستم و منتظر موندم این لیدی کی میتونه باشه*پوزخند
بورا«جالبه،میدونی،انگار ما باهم خیلی میسازیم..منم عاشق سوپرایز کردنم..
کوک«میتونی با باند بدبختت شروع کنی،البته اگه اون پیرمرد گند نزده باشه بهش
پوزخندی زدم و چونشو گرفتم و اوردمش پایین تا قد هامون یکسان شه..رفتم و در گوشش به ایتالیایی زمزمه کردم
بورا«فقط یه شیطان میتونه یه شیطان دیگرو تنبیه کنه
و هولش دادم عقب..داشتم میرفتم ک صدای بمش دوباره بلند شد
کوک«مشتاقم ببینم چه زبانهای دیگه ای هم بلدی..و در مقابل حرفت..من یه بازمانده از جنگ دو جهانم*بازهم ب ایتالیایی
جالبه،حرف خوبیرو زد
ماسکمو دوباره زدمو برگشتم..مهمونی توی اوجش بود و همه میرقصیدن،دخترا دلبری میکردن و بعضیا دلبخاته میشدن و بعضیا خونسرد..نشسته بودم روی مبل ک ینفر پیشم نشست..
۴.۶k
۱۳ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.