Vampire and human love
Vampire and human love
part 21
انقدر اصرار کرد که همچیو بهش گفتم
هان بیول«واقعا؟
ا.ت«هوم.
هان بیول«عیب نداره دختر..همه چیز درست میشه
ا.ت«میشه بریم باهم تمرین کنیم؟
بعد از مدت کوتاهی تمرین به خونهی سوکمین برگشتیم و تمریناتمونو با اون ادامه دادیم،هیچ نگاهی به جونگکوک نمیکردم که خودش پیش قدم شد..بعد از تمرینات به اتاقی از صد اتاق اون قصر رفتم که پشت سرش جونگکوک هم وارد شد..
جونگکوک«ا.ت..
ا.ت«ما باهم حرفی نداریم
میخواستم رد شم که دستمو گرفت
جونگکوک«ا.ت
ا.ت«ولم کن لعنتیی..مگه نگفتم ازت بدم میاد راضی نشدی؟سیلی بهت زدم نفهمیدی؟چیکار کنم بفهمی میخام گورتو از زندگیم گم کنیی؟
جونگکوک«یه دیقه بزار حرف بزنم..هی میخام بگم دوست دارم،عاشقتم،هرکاری میکنم واست ولی مگه میزاری؟
شوک شدم،این جونگکوک خودمون بود؟قطعا نبود..سریع از اتاق خارج شدم و به بیرون رفتم
«3 روز بعد»
چند روزی میشه که جونگکوک کم پیداست و امروز جوابشو میدم..لباسای قشنگی زدم و برای بار صدم رژمو تمدید کردم،میدونستم این ساعت کجا پیداش کنم..به سمت یه محوطه خالی ک میشه گفت مخفیگاهش بود رفتم ..مث همیشه همونجا بود،لبخندی از روی رضایت زدم و سمتش رفتم
ا.ت«سلام
جونگکوک«سلام
دستشو گرفتم و بلندش کردم،قدم بهش نمیرسید پس روی صندلی وایسادم و دستمو دور گردشن حلقه کردم و بوسه ای لطیف رو شروع کردم..دلم نمیومد بهش خاتمه بدم،اما چه کنیم که نمیشد زمان رو نگه داشت
پایان فصل 1✨💕
part 21
انقدر اصرار کرد که همچیو بهش گفتم
هان بیول«واقعا؟
ا.ت«هوم.
هان بیول«عیب نداره دختر..همه چیز درست میشه
ا.ت«میشه بریم باهم تمرین کنیم؟
بعد از مدت کوتاهی تمرین به خونهی سوکمین برگشتیم و تمریناتمونو با اون ادامه دادیم،هیچ نگاهی به جونگکوک نمیکردم که خودش پیش قدم شد..بعد از تمرینات به اتاقی از صد اتاق اون قصر رفتم که پشت سرش جونگکوک هم وارد شد..
جونگکوک«ا.ت..
ا.ت«ما باهم حرفی نداریم
میخواستم رد شم که دستمو گرفت
جونگکوک«ا.ت
ا.ت«ولم کن لعنتیی..مگه نگفتم ازت بدم میاد راضی نشدی؟سیلی بهت زدم نفهمیدی؟چیکار کنم بفهمی میخام گورتو از زندگیم گم کنیی؟
جونگکوک«یه دیقه بزار حرف بزنم..هی میخام بگم دوست دارم،عاشقتم،هرکاری میکنم واست ولی مگه میزاری؟
شوک شدم،این جونگکوک خودمون بود؟قطعا نبود..سریع از اتاق خارج شدم و به بیرون رفتم
«3 روز بعد»
چند روزی میشه که جونگکوک کم پیداست و امروز جوابشو میدم..لباسای قشنگی زدم و برای بار صدم رژمو تمدید کردم،میدونستم این ساعت کجا پیداش کنم..به سمت یه محوطه خالی ک میشه گفت مخفیگاهش بود رفتم ..مث همیشه همونجا بود،لبخندی از روی رضایت زدم و سمتش رفتم
ا.ت«سلام
جونگکوک«سلام
دستشو گرفتم و بلندش کردم،قدم بهش نمیرسید پس روی صندلی وایسادم و دستمو دور گردشن حلقه کردم و بوسه ای لطیف رو شروع کردم..دلم نمیومد بهش خاتمه بدم،اما چه کنیم که نمیشد زمان رو نگه داشت
پایان فصل 1✨💕
۷.۶k
۰۹ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.