🍒🌱"بهار، بهار!..." پرنده گفت یا گل گفت؟
🍒🌱"بهار، بهار!..." پرنده گفت یا گل گفت؟
خواب بودیم و هیچکی صدایی نَشنُفت!
بهار، بهار... صدا همون صدا بود
صدای شاخهها و ریشهها بود
بهار، بهار... چه اسم آشنایی!
صدات میاد، امّا خودت کجایی؟
وا بکنیم پنجرهها رو یا نه؟
تازه کنیم خاطرهها رو یا نه؟
بهار اومد لباس نو تنم کرد
تازهتر از فصل شکفتنم کرد
بهار اومد با یه بغل جَوونه
عیدو آورد از تو کوچه تو خونه
حیاط ما یه غربیل، باغچهی ما یه گلدون
خونهی ما همیشه، منتظر یه مهمون
بهار، بهار... یه مهمون قدیمی
یه آشنای ساده و صمیمی
یه آشنا که مثل قصّهها بود
خواب و خیالِ همهبچهها بود
یادش بخیر... بچّگیا چه خوب بود
حیف که هنوز صُبح نشده، غروب بود
آخ که چه زود قُلّکِ عیدیامون
وقتی شکست، باهاش شکست دلامون
بهار اومد برفا رو نقطهچین کرد
خنده به دلمردگی زمین کرد
چقدر دلم فصل بهارو دوست داشت
واشدن پنجرهها رو دوست داشت
بهار اومد پنجرهها رو وا کرد
مَنو با حسّ دیگه آشنا کرد
یه حرف یه حرف، حرفای من کتاب شد
حیف که همهش سؤال بیجواب شد
دروغ نگم هنوز دلم جوون بود
که صبح تا شب دنبال آب و نون بود
بهار اومد امّا با دست خالی
با یه بغل شکوفهی خیالی
بهار، بهار... گلخونههای بیگل
خاطرههای مونده اونورِ پل
بهار، بهار... یه غصّهی همیشه
منظرههایِ ماتِ پشت شیشه
بهار، بهار... حرفی برای گفتن
تو فصل بیحوصلگی شکفتن
"بهار، بهار!..." پرنده گفت یا گل گفت؟
ما شنیدیم... هر کسی خوابه نَشنُفت!🌱🍒
#محمدعلی_بهمنی
خواب بودیم و هیچکی صدایی نَشنُفت!
بهار، بهار... صدا همون صدا بود
صدای شاخهها و ریشهها بود
بهار، بهار... چه اسم آشنایی!
صدات میاد، امّا خودت کجایی؟
وا بکنیم پنجرهها رو یا نه؟
تازه کنیم خاطرهها رو یا نه؟
بهار اومد لباس نو تنم کرد
تازهتر از فصل شکفتنم کرد
بهار اومد با یه بغل جَوونه
عیدو آورد از تو کوچه تو خونه
حیاط ما یه غربیل، باغچهی ما یه گلدون
خونهی ما همیشه، منتظر یه مهمون
بهار، بهار... یه مهمون قدیمی
یه آشنای ساده و صمیمی
یه آشنا که مثل قصّهها بود
خواب و خیالِ همهبچهها بود
یادش بخیر... بچّگیا چه خوب بود
حیف که هنوز صُبح نشده، غروب بود
آخ که چه زود قُلّکِ عیدیامون
وقتی شکست، باهاش شکست دلامون
بهار اومد برفا رو نقطهچین کرد
خنده به دلمردگی زمین کرد
چقدر دلم فصل بهارو دوست داشت
واشدن پنجرهها رو دوست داشت
بهار اومد پنجرهها رو وا کرد
مَنو با حسّ دیگه آشنا کرد
یه حرف یه حرف، حرفای من کتاب شد
حیف که همهش سؤال بیجواب شد
دروغ نگم هنوز دلم جوون بود
که صبح تا شب دنبال آب و نون بود
بهار اومد امّا با دست خالی
با یه بغل شکوفهی خیالی
بهار، بهار... گلخونههای بیگل
خاطرههای مونده اونورِ پل
بهار، بهار... یه غصّهی همیشه
منظرههایِ ماتِ پشت شیشه
بهار، بهار... حرفی برای گفتن
تو فصل بیحوصلگی شکفتن
"بهار، بهار!..." پرنده گفت یا گل گفت؟
ما شنیدیم... هر کسی خوابه نَشنُفت!🌱🍒
#محمدعلی_بهمنی
۱۰.۷k
۰۹ فروردین ۱۴۰۱