"انتقام شجاعانه "
"انتقام شجاعانه "
اپیزود ۱۴
رفتم بخوابم کلی سوال و فکر و سناریو اومد تو سرم
یعنی مامانش کجاست؟ خواهر و برادر داره ؟ یعنی اونم منو دوست داره ؟ فردا چیکار کنم ؟ بهش بگم بریم بستنی بخوریم ؟ یا بگم بریم سینما ؟ یا بریم کافه ؟ یا بریم کتابخونه ؟ بهش ینی اعتراف کنم ؟ چرا شماره اش رو نگرفتم آخه من؟ اینقد اینجور سوالا تو ذهنم بودن که نتونستم تو صب بخوابم و زود رفتم لباس پوشیدم و رفتم پایین " صبح بخیر خانم سانو " خانم سانو لبخند زد " صبح بخیر عزیزم " امروز رژم پررنگ تر کرده بودم و موهامو باز گذاشته بودم و کنار چتری هام چه گلسر کوچولو زده بودم حتی خانم سانو هم متوجه شد که اتفاقی افتاده " مگه اتفاقی افتاده؟ " منم برای اینکه بیشتر سوال پیچم نکرده و از دهنم نپرده گفتم نه " خانم سانو امروز هم دیر میام خونه منتظرم نباش و شام بخور " تا ایستگاه اتوبوس تا تونستم دوییدم وقتی دیدم باجی اونجا نشسته خودمو جمع کردم " صبح بخیر باجی کون" اون انگار لبخندش بزرگتر و قشنگ تر از قبل شده بود رفتم کنارش نشستم " امروز وقتت خالیه باهم بریم سینما و کافه؟ " باجی لبخند زد " آره اتفاقا میخواستم بهت بگم "
یوکی " پس بعد از مدرسه بریم "
باجی " باشه "
اتوبوس اومد سوار شدیم و رفتیم مدرسه سر راه مدرسه به یه دعوا برخوردیم که نمیتونستیم بدون کتک خوردن ازش رد بشیم باجی گفت یکم منتظر بمونیم تا دعواشون تموم بشه نیم ساعت منتظر موندیم هنوزم تموم نشد باجی که پاهاشو تکون میداد که از خشکی در بیاد " تو بلدی تانگو برقصی ؟ " منم سرمو تکون دادم " آره " اومد دستش رو گذاشت رو دستم و شروع کرد به رقصیدن " مگه بلد نیستی؟ برقص دیگه " منم همراهیش کردم اینقد باهاش تانگو رقصیدم که پاهام خشکید ولی چیزی نگفتم چون نمیخواستم تموم بشه باجی ولو شد رو زمین " عاخخخ پام " منم نشستم و شروع دادم به ماساژ دادن پام " آخ پام خیلی درده " چند دقیقه ولو شده بودیم رو زمین که متوجه تموم شدن دعوا و دیر شدن مدرسه نشدیم باجی با تعجب گفت " یوکی چان ساعت ۱۱ عه " من یهو از جا پریدم " چی ساعت ۱۱ عههه؟ " باجی اومد دستمو گرفت " فقط بدو " و مث چی دوییدیم شانس گندمون داشت بارون میومد تا رسیدیم مدرسه باید آیفون رو میزدیم زود دوییدیم تو و رفتیم تو کلاس و از شانس گندمون زنگ ریاضی بود تا رسیدیم کلاس داشتیم نفس نفس میزدیم ازونجایی که من قبلا مسابقه دو میرفتم برام عادی بود ولی برای باجی عادی نبود تعظیم کردم " ببخشید خانم " معلم بهمون گفت بشینیم بعدا باهامون کار داره نشستیم و تو کیفمو نگا کردم خوشبختانه خانم سانو تو کیفم پنج تا حوله گذاشته بود یکیش رو دادم باجی و با یکی دیگش موهای خودمو خشک کردم
اپیزود ۱۴
رفتم بخوابم کلی سوال و فکر و سناریو اومد تو سرم
یعنی مامانش کجاست؟ خواهر و برادر داره ؟ یعنی اونم منو دوست داره ؟ فردا چیکار کنم ؟ بهش بگم بریم بستنی بخوریم ؟ یا بگم بریم سینما ؟ یا بریم کافه ؟ یا بریم کتابخونه ؟ بهش ینی اعتراف کنم ؟ چرا شماره اش رو نگرفتم آخه من؟ اینقد اینجور سوالا تو ذهنم بودن که نتونستم تو صب بخوابم و زود رفتم لباس پوشیدم و رفتم پایین " صبح بخیر خانم سانو " خانم سانو لبخند زد " صبح بخیر عزیزم " امروز رژم پررنگ تر کرده بودم و موهامو باز گذاشته بودم و کنار چتری هام چه گلسر کوچولو زده بودم حتی خانم سانو هم متوجه شد که اتفاقی افتاده " مگه اتفاقی افتاده؟ " منم برای اینکه بیشتر سوال پیچم نکرده و از دهنم نپرده گفتم نه " خانم سانو امروز هم دیر میام خونه منتظرم نباش و شام بخور " تا ایستگاه اتوبوس تا تونستم دوییدم وقتی دیدم باجی اونجا نشسته خودمو جمع کردم " صبح بخیر باجی کون" اون انگار لبخندش بزرگتر و قشنگ تر از قبل شده بود رفتم کنارش نشستم " امروز وقتت خالیه باهم بریم سینما و کافه؟ " باجی لبخند زد " آره اتفاقا میخواستم بهت بگم "
یوکی " پس بعد از مدرسه بریم "
باجی " باشه "
اتوبوس اومد سوار شدیم و رفتیم مدرسه سر راه مدرسه به یه دعوا برخوردیم که نمیتونستیم بدون کتک خوردن ازش رد بشیم باجی گفت یکم منتظر بمونیم تا دعواشون تموم بشه نیم ساعت منتظر موندیم هنوزم تموم نشد باجی که پاهاشو تکون میداد که از خشکی در بیاد " تو بلدی تانگو برقصی ؟ " منم سرمو تکون دادم " آره " اومد دستش رو گذاشت رو دستم و شروع کرد به رقصیدن " مگه بلد نیستی؟ برقص دیگه " منم همراهیش کردم اینقد باهاش تانگو رقصیدم که پاهام خشکید ولی چیزی نگفتم چون نمیخواستم تموم بشه باجی ولو شد رو زمین " عاخخخ پام " منم نشستم و شروع دادم به ماساژ دادن پام " آخ پام خیلی درده " چند دقیقه ولو شده بودیم رو زمین که متوجه تموم شدن دعوا و دیر شدن مدرسه نشدیم باجی با تعجب گفت " یوکی چان ساعت ۱۱ عه " من یهو از جا پریدم " چی ساعت ۱۱ عههه؟ " باجی اومد دستمو گرفت " فقط بدو " و مث چی دوییدیم شانس گندمون داشت بارون میومد تا رسیدیم مدرسه باید آیفون رو میزدیم زود دوییدیم تو و رفتیم تو کلاس و از شانس گندمون زنگ ریاضی بود تا رسیدیم کلاس داشتیم نفس نفس میزدیم ازونجایی که من قبلا مسابقه دو میرفتم برام عادی بود ولی برای باجی عادی نبود تعظیم کردم " ببخشید خانم " معلم بهمون گفت بشینیم بعدا باهامون کار داره نشستیم و تو کیفمو نگا کردم خوشبختانه خانم سانو تو کیفم پنج تا حوله گذاشته بود یکیش رو دادم باجی و با یکی دیگش موهای خودمو خشک کردم
۴.۲k
۰۷ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.