مرا بازیچه خود ساخت چون موسا که دریا را

مرا بازیچه‌ خود ساخت چون موسا که دریا را
فراموشش نخواهم کرد چون دریا که موسا را

نسیم مست وقتی بوی گل می‌داد حس کردم
که این دیوانه پرپر می‌کند یک روز گل‌ها را

خیانت قصه‌ی تلخی است اما از که می‌نالم؟
خودم پرورده بودم در حواریون یهودا را

خیانت غیرت عشق است وقتی وصل ممکن نیست
چه آسان ننگ می‌خوانند نیرنگ زلیخا را

کسی را تاب دیدار سرِ زلف پریشان نیست
چرا آشفته می‌خواهی خدایا خاطر ما را

نمی‌دانم چه افسونی گریبان‌گیر مجنون است
که وحشی می‌کند چشمانش‌آهوهای صحرا را

چه خواهد کرد با ما عشق؟ پرسیدیم و خندیدی
فقط با پاسخت پیچیده‌تر کردی معما را
#فاضل_نظری
دیدگاه ها (۳)

‌در میان سطر های خالی از هوای بودنت؛ هرچه نفس می کشم ، بیشتر...

عشق چه می خواهد از ما؟جز دو قلب که بتپد ...جز دو چشم که مسخ ...

من سال‌ ها جنگیدم تا فهمیدم ؛بی‌ عشق ؛ نه گیسوان بلندم زیباس...

دوست دارم که بپوشی رخ همچون قمرتتا چو خورشید نبینند به هر با...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط