ات.خواهش میکنم
ات.خواهش میکنم
کوک.نه
ات.لطفاااا
کوک.گفتم که نه (با عربده که کل خونه لرزید)
ات.
بغض داشت گلومو جر میداد با گریه از کنارش رد شدم میخواستم برم تو اتاقم که به یک چیز سفت خوردم
آخخ اینجا که دیوار نداشت آیی سرم
به بالا سرش نگاه کرد با تهیونگی که چشماش از عصبانیت قرمز شده بود مواجه شد
ته.مگه من نگفتم توی این خونه نباید گریه کنی ها؟(یه چیز فراتر از عربده ی کوک که با صدای ته کلاغ های روی درخت سرو پرواز کردن)
ته خطاب به کوک گفت .این چرا داره گریه میکنه
کوک. خانم میخواد موهاشو رنگ کنه که چی شبیه اون هر✨️زه های داخل کلاسشون بشه
ات.من هرزه نیستم
کوک.خفه شو
ته.که میخوای موهاتو رنگ کنی ؟؟
آره؟؟
ات جواب منو بده آره؟؟
ات.. آر...آره
ته.مگه اینکه خوابشو ببینی
حالا هم برو تو اتاقت
ات بدبخت هم با گریه دویید سمت اتاقش (بمیرم الهیی)
تهکوک قصه ی ما که داشتن رقص موهای دخترک رو نگاه میکردند هم زمان گفتن مثل اینکه زیاده روی کردیم ن؟؟
پس تصمیم گرفتند تا چند ساعتی باهاش کاری نداشته باشند
ات
از گریه کردن خسته شدم و به سمت حمام پا تند کردم بعد از ۳۰مین از حمام اومدم بیرون هوا تاریک شده بود ،داشت بارون میومد که این فضای اتاق رو آروم میکرد برای ات آرامبخش بود
خواست لباس عوض کنه که از آخر اتاقش که هیچ نوری نبود صدایی بم به گوش خورد
؟چرا انقدر لفتش دادی
صدای قدم هاش نزدیک و نزدیک تر میشد قلب دخترک ما مثل قلب یک گنجشک کوچولو به تپش می انداخت
تا جایی پیشرفت که ات به دیوار خورد و مرد دستی روی ترقوه های دخترک کشید
مور مورش شده بود
؟ترسیدی ، از اینکه لمس شی ،نکنه تا حالا لمس نشدی
ات . ت...تو...کی هست...ی
؟به وقتش میفهمی
ات میخواست کسی کمکش کنه و ترسیده بود خواست در بره که مرد دو دست خود را دو طرف دخترک روی دیوار کاشت
ات خواست داد بزنه که مرد دستش رو جلوی دهن ات قرار داد لبش رو برد کنار گوش ات نفس های داغش به گردن برهنه ی ات بخورد میکرد که باعث شد بیشتر ترس رو به خودش بکشه و هورمون هاش به هم بریزه
مرد گفت فقط چند تا مک کوتاه صدات در بیاد میکشت
دستش رو از روی دهن ات پایین آورد و به سمت لباش حجوم برد ات که چشماش از حدقه اومده بود بیرون و مردی که با آرامش داشت لب های دخترک رو میبوسید فضای خاصی تو اتاق ایجاد کرده بود
مرد انگشت های دست های کشیده اش را روی چشم های دختر گذاشت با ولع میبوسید تا جایی که نفس دختر بالا نمی آمد و با مشت های کوچکش به بازوی پهن مرد میزد
از هم جدا شدن
مرد گفت دفعه ی بعد نمیخوام موقع اون تیله های سبز باز باشه فهمیدی
دخترک که مزه ی تلخ خون رو تو دهنش حس کرد رفت تو دستشویی و دهنش رو شست اما وقتی برگشت خبری از مرد نبود و چراغ های اتاق روشن
دخترک سریع لباس هاش رو پوشید و.....
کوک.نه
ات.لطفاااا
کوک.گفتم که نه (با عربده که کل خونه لرزید)
ات.
بغض داشت گلومو جر میداد با گریه از کنارش رد شدم میخواستم برم تو اتاقم که به یک چیز سفت خوردم
آخخ اینجا که دیوار نداشت آیی سرم
به بالا سرش نگاه کرد با تهیونگی که چشماش از عصبانیت قرمز شده بود مواجه شد
ته.مگه من نگفتم توی این خونه نباید گریه کنی ها؟(یه چیز فراتر از عربده ی کوک که با صدای ته کلاغ های روی درخت سرو پرواز کردن)
ته خطاب به کوک گفت .این چرا داره گریه میکنه
کوک. خانم میخواد موهاشو رنگ کنه که چی شبیه اون هر✨️زه های داخل کلاسشون بشه
ات.من هرزه نیستم
کوک.خفه شو
ته.که میخوای موهاتو رنگ کنی ؟؟
آره؟؟
ات جواب منو بده آره؟؟
ات.. آر...آره
ته.مگه اینکه خوابشو ببینی
حالا هم برو تو اتاقت
ات بدبخت هم با گریه دویید سمت اتاقش (بمیرم الهیی)
تهکوک قصه ی ما که داشتن رقص موهای دخترک رو نگاه میکردند هم زمان گفتن مثل اینکه زیاده روی کردیم ن؟؟
پس تصمیم گرفتند تا چند ساعتی باهاش کاری نداشته باشند
ات
از گریه کردن خسته شدم و به سمت حمام پا تند کردم بعد از ۳۰مین از حمام اومدم بیرون هوا تاریک شده بود ،داشت بارون میومد که این فضای اتاق رو آروم میکرد برای ات آرامبخش بود
خواست لباس عوض کنه که از آخر اتاقش که هیچ نوری نبود صدایی بم به گوش خورد
؟چرا انقدر لفتش دادی
صدای قدم هاش نزدیک و نزدیک تر میشد قلب دخترک ما مثل قلب یک گنجشک کوچولو به تپش می انداخت
تا جایی پیشرفت که ات به دیوار خورد و مرد دستی روی ترقوه های دخترک کشید
مور مورش شده بود
؟ترسیدی ، از اینکه لمس شی ،نکنه تا حالا لمس نشدی
ات . ت...تو...کی هست...ی
؟به وقتش میفهمی
ات میخواست کسی کمکش کنه و ترسیده بود خواست در بره که مرد دو دست خود را دو طرف دخترک روی دیوار کاشت
ات خواست داد بزنه که مرد دستش رو جلوی دهن ات قرار داد لبش رو برد کنار گوش ات نفس های داغش به گردن برهنه ی ات بخورد میکرد که باعث شد بیشتر ترس رو به خودش بکشه و هورمون هاش به هم بریزه
مرد گفت فقط چند تا مک کوتاه صدات در بیاد میکشت
دستش رو از روی دهن ات پایین آورد و به سمت لباش حجوم برد ات که چشماش از حدقه اومده بود بیرون و مردی که با آرامش داشت لب های دخترک رو میبوسید فضای خاصی تو اتاق ایجاد کرده بود
مرد انگشت های دست های کشیده اش را روی چشم های دختر گذاشت با ولع میبوسید تا جایی که نفس دختر بالا نمی آمد و با مشت های کوچکش به بازوی پهن مرد میزد
از هم جدا شدن
مرد گفت دفعه ی بعد نمیخوام موقع اون تیله های سبز باز باشه فهمیدی
دخترک که مزه ی تلخ خون رو تو دهنش حس کرد رفت تو دستشویی و دهنش رو شست اما وقتی برگشت خبری از مرد نبود و چراغ های اتاق روشن
دخترک سریع لباس هاش رو پوشید و.....
۳.۵k
۱۵ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.