پارت ۴
پارت ۴
راستی ات بشدت مودیه
تهکوک هم سادیسم دارند و ات هم اینو میدونه(دور از جونشون)
تهکوک اومدند روی مویز نشستند کوک کنار ات و تهیونگ روبروی ات
ات.چیه انقدر نگا میکنین من گشنمه اهع😭(فوق کیوت و حالت ناله) رو لب کوک پوزخند اومد و ته لبخند زده بود ولی زود جمعش کرده بودنش
بعد از خوردن شامشون ته رو به ات گفت
امشب میخوایم به یه مهمونی بزرگ بریم وتو هم قراره با ما بیایی
ات.اما من نمیخوام بیام
کوک که کنار ات نشسته بود دستش رو دور کمر ات برد وبه پهلوی ات جنگی زد از عصابنت لبخند داشت
ات سرشو پایین انداخت و آخ ریزی گفت
کوک.با ما میایی
ات.منم گفتم نمیام ، اصلا خوابم میاد
تهیونگ که از عصبانیت دندون هاشو روی هم فشرده بود دستشو روی میز کوبوند و با عربده گفت
من ازت نظر نخواستم گفتم میایی حالا هم برو آماده شو ما دم دریم
ات با حرص پاشد رفت و از قصد یه لباس باز پوشید و آرایش ملیحی کرد و موهاش خط قرمز اون دو مرد بود اون هارو باز گذاشت (موهاش تا پایین باسنشه )رفت دم در
تهکوک ۱مینی محو دخترک شده بودن ولی ات بی اهمیت بهشون رفت و سوار ماشین شد
کوک راننده
ته شاگرد
ات عقب
مثل اینکه خیلی عصبی بودن
بعد از گذشت ۲ ساعت بع مقصد مد نظر رسیدند
حیاط دار بود و با صفا
همه دور هم نشسته بودند اعضا هم بهشون ملحق شدند
تهکوک بسیار مست بودند ته که دیگه نمیتونست تاقت بیاره دستاشو روی رون های سفید ات گذاشت و فشار های محکمی میداد ات که در حال خوردن نوشیدنی بود تو گلوش گیر کرد و شروع به سرفه کردن کرد کوک هم که دست کمی از ته نداشت دستشو دور کمر باریک ات گذاشت
تهکوک هم زمان گفتند ما دیگه باید بریم
دست ات رو گرفتن و خارج شدند
ات .هیی آروم تر
ته . زود باش
ات. مگه کوری نمیبینی کفشامو نمیتونم بدوام
ته. که کلافه شده بود ات رو برآید بغل کرد و به سمت ماشین رفتند
ته.چقد سبکی؟
ات.دیگه ببخشید
ته.راستی خیلی خوشمزه بور
ات.چییی
ته.لبات
ات
با به یاد آوردن چند ساعت پیش خجالت و حرصی گفت چطور جرعت کردی هااا؟؟؟
ته.همون جرعتی که الان تو بغلمی
به ماشین رسیدند ات خواست بره عقب ک کوک نذاشت ایندفعه ته راننده و کوک شاگرد و ات بغلش
ات.چرا منو اینجا نگه داشتی ولم کن
کوک. صداتو بشنوم میکشت
ات .خسته بود برای همین سرشو روی سینه کوک گذاشت و به خواب رفت
صبح بیدار شد که یکهو..........
ادامه دارد
راستی ات بشدت مودیه
تهکوک هم سادیسم دارند و ات هم اینو میدونه(دور از جونشون)
تهکوک اومدند روی مویز نشستند کوک کنار ات و تهیونگ روبروی ات
ات.چیه انقدر نگا میکنین من گشنمه اهع😭(فوق کیوت و حالت ناله) رو لب کوک پوزخند اومد و ته لبخند زده بود ولی زود جمعش کرده بودنش
بعد از خوردن شامشون ته رو به ات گفت
امشب میخوایم به یه مهمونی بزرگ بریم وتو هم قراره با ما بیایی
ات.اما من نمیخوام بیام
کوک که کنار ات نشسته بود دستش رو دور کمر ات برد وبه پهلوی ات جنگی زد از عصابنت لبخند داشت
ات سرشو پایین انداخت و آخ ریزی گفت
کوک.با ما میایی
ات.منم گفتم نمیام ، اصلا خوابم میاد
تهیونگ که از عصبانیت دندون هاشو روی هم فشرده بود دستشو روی میز کوبوند و با عربده گفت
من ازت نظر نخواستم گفتم میایی حالا هم برو آماده شو ما دم دریم
ات با حرص پاشد رفت و از قصد یه لباس باز پوشید و آرایش ملیحی کرد و موهاش خط قرمز اون دو مرد بود اون هارو باز گذاشت (موهاش تا پایین باسنشه )رفت دم در
تهکوک ۱مینی محو دخترک شده بودن ولی ات بی اهمیت بهشون رفت و سوار ماشین شد
کوک راننده
ته شاگرد
ات عقب
مثل اینکه خیلی عصبی بودن
بعد از گذشت ۲ ساعت بع مقصد مد نظر رسیدند
حیاط دار بود و با صفا
همه دور هم نشسته بودند اعضا هم بهشون ملحق شدند
تهکوک بسیار مست بودند ته که دیگه نمیتونست تاقت بیاره دستاشو روی رون های سفید ات گذاشت و فشار های محکمی میداد ات که در حال خوردن نوشیدنی بود تو گلوش گیر کرد و شروع به سرفه کردن کرد کوک هم که دست کمی از ته نداشت دستشو دور کمر باریک ات گذاشت
تهکوک هم زمان گفتند ما دیگه باید بریم
دست ات رو گرفتن و خارج شدند
ات .هیی آروم تر
ته . زود باش
ات. مگه کوری نمیبینی کفشامو نمیتونم بدوام
ته. که کلافه شده بود ات رو برآید بغل کرد و به سمت ماشین رفتند
ته.چقد سبکی؟
ات.دیگه ببخشید
ته.راستی خیلی خوشمزه بور
ات.چییی
ته.لبات
ات
با به یاد آوردن چند ساعت پیش خجالت و حرصی گفت چطور جرعت کردی هااا؟؟؟
ته.همون جرعتی که الان تو بغلمی
به ماشین رسیدند ات خواست بره عقب ک کوک نذاشت ایندفعه ته راننده و کوک شاگرد و ات بغلش
ات.چرا منو اینجا نگه داشتی ولم کن
کوک. صداتو بشنوم میکشت
ات .خسته بود برای همین سرشو روی سینه کوک گذاشت و به خواب رفت
صبح بیدار شد که یکهو..........
ادامه دارد
۳.۶k
۱۵ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.