عشق او بود

"عشق او بود"
پارت چهارم
***************
لیوای گفت:
~هانجی میتونی به ا/ت احساساتم را نگی؟

°چرا نگم؟

~چون میخوام مرحله به مرحله پیش برم

°اوه لیوای، حالا میتونم به اروین بگم؟

لیوای با تعجب گفت:

~اروین؟

لیوای پشت سرش را نگاه کرد. اروین بود. اروین گفت:

-سلام لیوای،هانجی صدات تا اونجا میامد

~هانجیییییی

هانجی با خوشحالی میدوید دور اروین و میگفت:

°لیوای عاشق شده! لیوای عاشق شدههههه!

~هانجییییی، خداکنه دستم به تو نرسهههه!

اروین هانجی و لیوای را از هم جدا کرد و گفت:

-چرا شما دوتا مثله ارن و جان شدینننن؟

لیوای و هانجی با هم کش مکش میکردن که یکدفعه اروین غیبش زد، چون لیوای هانجی تا سه ساعت همدیگر را ول نمیکردن.

از دید ا/ت:

من با ساشا داشتم حرف میزدم که دیدم صدای بلندی میاد فکر میکردم ارن و جان باهم دعوا کردن ولی باز هم خودمو به اون راه زدم،ساشا داشت سیب زمینی که از اشپز خانه دزدیده بود را میخورد.منم داشتم باهاش میخوردم که دیدم اروین ارام ارام عقب عقب میخوره و پاش گیر کرد به سنگ و افتاد،ساشا همینجور داشت میخورد و نگاهش کرد، اروین به ساشا گفت:

-تو این همه میخوری چاق نمیشی؟

ا/ت فقط نگاهش میکرد و میخورد.من رفتم کمک اروین و بهش گفتم:

واسه ی چی به عقب حرکت میکردین؟

اروین پاشد و یک ممنون گفت و رفت.

از دید راوی

لیوای و هانجی کشمکش خودشون را بلاخره تمام کردن.اونها متوجه شدن که خیلی سروصدا کردن و ان دو از هم جداشدن و راه خودشو را رفتن،لیوای ارام راه رفت و دید که گیر سر ا/ت روی زمین افتاده.میخواست بدش به ا/ت ولی ا/ت انجا نبود، پس برای همین پیش خودش نگهش داشت.ا/ت در اتاق لیوای را زد و گفت:

منم، بهم گفتن که یک نامه ای را به شما بدم اروین

لیوای در اتاق را باز کرد و گفت:

~من اونی نیستم من لیوای هستم.

ا/ت از خجالت سرخ شد.گفت:

معذرت میخواهم

لیوای دستش را به سمت سر ا/ت برد. ان را ارام نوازش کرد و گفت:

~کاوایی

ا/ت را به اتاقش کشید و گفت:

~نامه را بده به من

لحن لیوای مهربان بود ولی چهره ی جدی لیوای هنوز حفظ شده بود. به ا/ت گفت:

ایا میخواهی با من چایی بخوری؟

ا/ت گفت:

من نظری ندارم

لیوای ا/ت را به سمت میز برد و ان را روی صندلی گذاشت. چایی واسه ی ا/ت ریخت و گفت: راحت باش

♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
پارت تمام شد خدافظ💚🌼
دیدگاه ها (۴)

☆سناریو از سگ های ولگرد بانگو☆اگر تو و دازای باهم یک تیم بشی...

اعشق او بود" پارت سوم *************************از دید لیوای:...

[عشق او بود] پارت دو *******/********هانجی با لیوای حرف میزد...

"عشق او بود" پارت 23☆♡♡☆☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡ارن نگ...

پارت ۳ فیک مرز خون و عشق

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط