عشق او بود
[عشق او بود]
پارت دو
*******/********
هانجی با لیوای حرف میزد، انگار هانجی میدونست که لیوای چه حسی دارد، هانجی با صدای بلند گفت:
°لیوای عاشق شدههههه!
لیوای دهن هانجی را گرفت و گفت:
~ببخشید ا/ت ولی ما میریم، بدرود
من اون لحظه هنگ کردم.کمی به خودم اومدم دیدم که صورت من مثله یک گوجه فرنگی شده. آرمین اومد نزدیکم و گفت:
» ا/ت تو چرا شبیه گوجه فرنگی شدی؟
ببخشید!
» واسه ی چی؟
صورتم مثله گوجه فرنگی شده!
آرمین کمی تعجب کرد،آرمین فکر میکرد چرا ا/ت این رفتار را داره،از ا/ت پرسید:
چرا گونه ی تو سرخه؟
یکدفعه صدای دعوای ارن با جان به گوش رسید،منو آرمین رفتیم و دیدیم که لیوای رسید و محکم زد به شکم ارن و جان،(ببخشید ولی احساس میکنم افتضاح نوشتم😐)لیوای نگاه من کرد.هردو نگاهی به هم کردیم
از دید احساسات لیوای:
وقتی که محکم زدم به شکم ارن و جان، ا/ت را دیدم.زیباییش بیش از حد بود موهایی زیبا مثله دریا،لب های که دو رنگ بودن(منظور لیوای اینکه رنگ لب بالا قهوه ای و رنگ لب پایینی قرمز بود😐🙂)پوستی سفید مثله برفت،رنگ موی قهوه ای تیره،چشم هایی که میتونستم زیبایی را ببینم، چهره ی ا/ت واسه ی من زیبا بود شاید من عاشقش شدم، دوباره این حس را میکنم. خودمو گول میزنم که عاشقش شدم. نه من عاشقش نیستم. اون.....اون قلب منو دزدیده اون مثله یک فرشته ی توی رویاها میمونه
از دید راوی
ا/ت نگاهی به لیوای میکند، لیوای غرق در نگاه ا/ت است.لیوای به خودش می آید میبیند که جان و ارن دوباره دعوا میکنند،لیوای دوباره به شکم اونها میزند و یک نشت به کله اون دوتا میزند،میکاسا حرص میخورد و آرمین جلوی میکاسا را میگیرد که میکاسا با لیوای دعوا نکند،لیوای بازوی ارن را گرفت و به یک سمت میکشید،جان زیر لب گفت: ارن آشغال
ارن هم زیر لب گفت: صورت اسبی (چقدر جان و ارن دعوا میکنند😂😐😐😐)
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
تمام شد خدافظ پارت بعد هم الان میزارم🤍🌼
پارت دو
*******/********
هانجی با لیوای حرف میزد، انگار هانجی میدونست که لیوای چه حسی دارد، هانجی با صدای بلند گفت:
°لیوای عاشق شدههههه!
لیوای دهن هانجی را گرفت و گفت:
~ببخشید ا/ت ولی ما میریم، بدرود
من اون لحظه هنگ کردم.کمی به خودم اومدم دیدم که صورت من مثله یک گوجه فرنگی شده. آرمین اومد نزدیکم و گفت:
» ا/ت تو چرا شبیه گوجه فرنگی شدی؟
ببخشید!
» واسه ی چی؟
صورتم مثله گوجه فرنگی شده!
آرمین کمی تعجب کرد،آرمین فکر میکرد چرا ا/ت این رفتار را داره،از ا/ت پرسید:
چرا گونه ی تو سرخه؟
یکدفعه صدای دعوای ارن با جان به گوش رسید،منو آرمین رفتیم و دیدیم که لیوای رسید و محکم زد به شکم ارن و جان،(ببخشید ولی احساس میکنم افتضاح نوشتم😐)لیوای نگاه من کرد.هردو نگاهی به هم کردیم
از دید احساسات لیوای:
وقتی که محکم زدم به شکم ارن و جان، ا/ت را دیدم.زیباییش بیش از حد بود موهایی زیبا مثله دریا،لب های که دو رنگ بودن(منظور لیوای اینکه رنگ لب بالا قهوه ای و رنگ لب پایینی قرمز بود😐🙂)پوستی سفید مثله برفت،رنگ موی قهوه ای تیره،چشم هایی که میتونستم زیبایی را ببینم، چهره ی ا/ت واسه ی من زیبا بود شاید من عاشقش شدم، دوباره این حس را میکنم. خودمو گول میزنم که عاشقش شدم. نه من عاشقش نیستم. اون.....اون قلب منو دزدیده اون مثله یک فرشته ی توی رویاها میمونه
از دید راوی
ا/ت نگاهی به لیوای میکند، لیوای غرق در نگاه ا/ت است.لیوای به خودش می آید میبیند که جان و ارن دوباره دعوا میکنند،لیوای دوباره به شکم اونها میزند و یک نشت به کله اون دوتا میزند،میکاسا حرص میخورد و آرمین جلوی میکاسا را میگیرد که میکاسا با لیوای دعوا نکند،لیوای بازوی ارن را گرفت و به یک سمت میکشید،جان زیر لب گفت: ارن آشغال
ارن هم زیر لب گفت: صورت اسبی (چقدر جان و ارن دعوا میکنند😂😐😐😐)
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
تمام شد خدافظ پارت بعد هم الان میزارم🤍🌼
- ۲.۲k
- ۱۳ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط