من عضو ایلومیناتی شدم
پارت¹فیک من عضو ایلومیناتی شدم!
ا.ت دختری بود که کاملا باهمه فرق داشت،عاشق فیلم ها و وسایل ترسناک بود،خیلی به جن و روح علاقه داشت و چن باری هم ارواح رو اهزار کرده بود.
(۱:۰۰ ظهر،خونه مجردی ا.ت)
°ا.ت ویو°
از خواب پاشدم،اههه باز یه روز کسل کننده دیگه..
بزور رفتم دست و صورتمو شستم موهای بهم ریختمو شونه کردم و رفتم یه کیک بجای صبحونه خوردم،اصلا حوصله صبحونه درست کردن نداشتم،گربه مشکی چشم سبزمو ناز کردم و ال ای دی رو روشن کردم،زدم سر اخبار
خبرنگار:پسری به نام الکس ساندر(من در اوردی)با تغییر چهره اش عضو ایلومیناتی شده است.گوشواره های بزرگی به گوش اویخته و سفیدی چشمش را سیاه کرده است..
او عضو شیاطین شده و......
یه ثانیه یه فکری بسرم زد!گفتم خوبه منم عضو ایلومیناتی بشم!پس رفتم تو سایت و یه شماره پیدا کردم درباره این جور چیزا بود..
بهش زنگ زدم و گفتم میخوام عضو ایلومیناتی بشم اونام بهم توضیح دادچی ب چیه...
گفت یه جلسه باید بیام چون عضو جدیدم،توی یکی از خونه های قدیمی توی روستا نفرین شدست،ادرسو گرفتم و لباس و شلوار مشکی پوشیدم و حرکت کردم،دو دقیقه دیر کردم..ولی اشکالی نداشت،در زدم و رفتم تو،ادمای عجیب غربیبی بود یه ذره ترسیدم،یه اقا با چهره ی خیلی وحشتناک با صدای خش دار و زشت گفت:دیر کردی!
گفتم:ف..فق...فقط...دو...د..قی..قه
گف:بت نگفتن نباید حتی یه ثانیه دیر کنی؟
+م..مع...معذ...رت..می..خوا....مم
!ندیگه نشد،بزارینش تو طابوت زیر خاک برای سه ساعت!
+ن.ه.مع...ذرت...میخوامم(باگریه و لکنت)
ا.ت ویو
اونا ب حرفم توجهی نکردن و گذاشتنم توی طابوت زیر خاک،خیلی وحشتناک بود،چه گوهی خوردم عضو ایلومیناتی شدم،اههه،هزار پا و مورچه های درشت و سوسک و هر جونوری از سرم رد میشدن،خیلی جای تنگ و بدی بود،هیچ جارو نمیدیدم.همه چیمو حتی گوشیمو ازم گرفتن که مبادا به کسی زنگ نزنم یا راه چاره پیدا نکنم...
اون سه ساعت اندازه سه سال برام گذشت،خیلی وحشتناک بود،صدای بیل زدن اومد معلوم بود که میخوان درم بیار،خیلی خوشحال شدم..
بلاخره از توی اون طابوت لعنتی دراومدم،همه جام زخمی شده بود چون هزارپا ها و عقربا و جونورا نیشم زده بودن،بدجوری درد داشتم..
بلاخره رفتم توی خونم،رفتم حموم،زخمامو شستم و پانسمان کردم،اومدم بیرون اونقد خسته بودم گرفتم خوابیدم.
اون روزها به بدترین شکل ممکن گذشت تا شیطان بهم دستور داد نامجون عضو بی تی اس رو بکشم!
من خودم فنشون بودم نمیتونستم بکشمش،مجبور بودم وگرنه همه ی خانواده مو میکشت و منو زجر میداد...
برای پارت بعدی←۶ لایک،۶کامنت ۲ فالو
پارتهای بعدی امادن شرطا برسه سریع میذارم
ا.ت دختری بود که کاملا باهمه فرق داشت،عاشق فیلم ها و وسایل ترسناک بود،خیلی به جن و روح علاقه داشت و چن باری هم ارواح رو اهزار کرده بود.
(۱:۰۰ ظهر،خونه مجردی ا.ت)
°ا.ت ویو°
از خواب پاشدم،اههه باز یه روز کسل کننده دیگه..
بزور رفتم دست و صورتمو شستم موهای بهم ریختمو شونه کردم و رفتم یه کیک بجای صبحونه خوردم،اصلا حوصله صبحونه درست کردن نداشتم،گربه مشکی چشم سبزمو ناز کردم و ال ای دی رو روشن کردم،زدم سر اخبار
خبرنگار:پسری به نام الکس ساندر(من در اوردی)با تغییر چهره اش عضو ایلومیناتی شده است.گوشواره های بزرگی به گوش اویخته و سفیدی چشمش را سیاه کرده است..
او عضو شیاطین شده و......
یه ثانیه یه فکری بسرم زد!گفتم خوبه منم عضو ایلومیناتی بشم!پس رفتم تو سایت و یه شماره پیدا کردم درباره این جور چیزا بود..
بهش زنگ زدم و گفتم میخوام عضو ایلومیناتی بشم اونام بهم توضیح دادچی ب چیه...
گفت یه جلسه باید بیام چون عضو جدیدم،توی یکی از خونه های قدیمی توی روستا نفرین شدست،ادرسو گرفتم و لباس و شلوار مشکی پوشیدم و حرکت کردم،دو دقیقه دیر کردم..ولی اشکالی نداشت،در زدم و رفتم تو،ادمای عجیب غربیبی بود یه ذره ترسیدم،یه اقا با چهره ی خیلی وحشتناک با صدای خش دار و زشت گفت:دیر کردی!
گفتم:ف..فق...فقط...دو...د..قی..قه
گف:بت نگفتن نباید حتی یه ثانیه دیر کنی؟
+م..مع...معذ...رت..می..خوا....مم
!ندیگه نشد،بزارینش تو طابوت زیر خاک برای سه ساعت!
+ن.ه.مع...ذرت...میخوامم(باگریه و لکنت)
ا.ت ویو
اونا ب حرفم توجهی نکردن و گذاشتنم توی طابوت زیر خاک،خیلی وحشتناک بود،چه گوهی خوردم عضو ایلومیناتی شدم،اههه،هزار پا و مورچه های درشت و سوسک و هر جونوری از سرم رد میشدن،خیلی جای تنگ و بدی بود،هیچ جارو نمیدیدم.همه چیمو حتی گوشیمو ازم گرفتن که مبادا به کسی زنگ نزنم یا راه چاره پیدا نکنم...
اون سه ساعت اندازه سه سال برام گذشت،خیلی وحشتناک بود،صدای بیل زدن اومد معلوم بود که میخوان درم بیار،خیلی خوشحال شدم..
بلاخره از توی اون طابوت لعنتی دراومدم،همه جام زخمی شده بود چون هزارپا ها و عقربا و جونورا نیشم زده بودن،بدجوری درد داشتم..
بلاخره رفتم توی خونم،رفتم حموم،زخمامو شستم و پانسمان کردم،اومدم بیرون اونقد خسته بودم گرفتم خوابیدم.
اون روزها به بدترین شکل ممکن گذشت تا شیطان بهم دستور داد نامجون عضو بی تی اس رو بکشم!
من خودم فنشون بودم نمیتونستم بکشمش،مجبور بودم وگرنه همه ی خانواده مو میکشت و منو زجر میداد...
برای پارت بعدی←۶ لایک،۶کامنت ۲ فالو
پارتهای بعدی امادن شرطا برسه سریع میذارم
۹.۳k
۱۵ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.