فیک یونگی پارت اول
وقتی باهات سرد شده بود.. •شوگا• پارت ¹
ا.ت و شوگا یک سالی میشد باهم ازدواج کرده بودن و الان هنوز شوگا رفتارش با ا.ت سرد نشده،از الان به بعد سرد میشه و ا.ت این رو میفهمه و ...
از زبان ا.ت
از خواب پاشدم یونگی هنوز خواب بود،واقعا شبیه پیشی بود
دست صورتمو شستم و مسواک زدم،اومدم جلو میز آیینه و موهای کوتاهمو شونه کردم و دو تا گیر سفید ساده زدم که موهام نیان تو صورتم
خواستم شوگا رو بیدار کنم اما خدایی خیلی خسته بود،قشنگ میشد بفهمی چقد خستس،چون تازه از مسافرت برگشتیم پس گفتم بزار یکم دیگه بخابه..
رفتم سمت اشپزخونه،کنترل رو زدم تا لامپا و لوستر روشن شن...
سمت یخچال رفتم،اون قسمت یخچالش رو باز کردم و از توش تخم مرغ و ارد وسایل لازم رو دراوردم...
میخواستم پنکیک درست کنم،پس رفتم سمت گاز و شروع کردم به درست کردن پنکیک های خوشمزه،که موردعلاقه یونگی بود،بعد از درست کردن پنکیکا اونا رو توی ظرف گذاشتم و وسط میز صبحانه گذاشتم..سس شکلات و کارامل و توت فرنگی رو دراوردم و سر میز چیدم،موز و توت و توت فرنگی و بلوبری رو توی ظرف گذاشتم،پوست موز رو کندم و موز رو حلقه حلقه ای برش زدم..به سمت اون گربه کوچولو رفتم،کنار تخت اروم نشستم و موهاش رو ناز کردم...
+پیشی کوچولو....قشنگم ساعت ۹ صبحه،نمیخوای پاشی؟!
-ولم کن...برو ا.ت(سرد)
از این لحن حرف زدنش ناراحت شدم اما گفتم خستس
+پاشو دیگه صبحونه رو حاظر کردم.
-وقتی میگم ولم کن یعنی ولم کن!!!!(چشماش رو باز کرده و با زل زدن داخل چشماش اینو گفت)
-بعدشم موهامو خراب کردی دستتو وردار
ا.ت دستشو برداش
+پنکیک درست کردمااا(با خنده)
-به درک
خیلی ناراحت شدم که گفت به درک رفتمو خودم صبحونه خوردم،اما بدون اون چیزی از گلوم پایین نمیرف
یونگی ویو
من با یه دختر دیگه قرار میذارم و میخوام ا.ت رو طلاق بدم.
رفتم سر میز و دیدم ا.ت با پنیکیکش داره بازی میکنه،و هیچی نمیخوره،تو دلم یه به جهنم گفتمو،پنکیک خوردمو و رفتم لباسامو عوض کردم و رفتم بیرون پیش میسو(خود دراوردی)(البته اسم همون دخترس ک یونگی عاشقش شده)
بهش یه زنگی زدم و گفتم بیا پایین منتظرتم
علامت میسو&
&سلام ددی جونم(با حالت لوس)
-سلام بیب(بوس)(عوققق)
&بریم؟(مظلومانه و لوسسس)
-بله که بریم بیبی
برای پارت بعد←چهار تا لایک،دوتا کامنت،یه فالو
ا.ت و شوگا یک سالی میشد باهم ازدواج کرده بودن و الان هنوز شوگا رفتارش با ا.ت سرد نشده،از الان به بعد سرد میشه و ا.ت این رو میفهمه و ...
از زبان ا.ت
از خواب پاشدم یونگی هنوز خواب بود،واقعا شبیه پیشی بود
دست صورتمو شستم و مسواک زدم،اومدم جلو میز آیینه و موهای کوتاهمو شونه کردم و دو تا گیر سفید ساده زدم که موهام نیان تو صورتم
خواستم شوگا رو بیدار کنم اما خدایی خیلی خسته بود،قشنگ میشد بفهمی چقد خستس،چون تازه از مسافرت برگشتیم پس گفتم بزار یکم دیگه بخابه..
رفتم سمت اشپزخونه،کنترل رو زدم تا لامپا و لوستر روشن شن...
سمت یخچال رفتم،اون قسمت یخچالش رو باز کردم و از توش تخم مرغ و ارد وسایل لازم رو دراوردم...
میخواستم پنکیک درست کنم،پس رفتم سمت گاز و شروع کردم به درست کردن پنکیک های خوشمزه،که موردعلاقه یونگی بود،بعد از درست کردن پنکیکا اونا رو توی ظرف گذاشتم و وسط میز صبحانه گذاشتم..سس شکلات و کارامل و توت فرنگی رو دراوردم و سر میز چیدم،موز و توت و توت فرنگی و بلوبری رو توی ظرف گذاشتم،پوست موز رو کندم و موز رو حلقه حلقه ای برش زدم..به سمت اون گربه کوچولو رفتم،کنار تخت اروم نشستم و موهاش رو ناز کردم...
+پیشی کوچولو....قشنگم ساعت ۹ صبحه،نمیخوای پاشی؟!
-ولم کن...برو ا.ت(سرد)
از این لحن حرف زدنش ناراحت شدم اما گفتم خستس
+پاشو دیگه صبحونه رو حاظر کردم.
-وقتی میگم ولم کن یعنی ولم کن!!!!(چشماش رو باز کرده و با زل زدن داخل چشماش اینو گفت)
-بعدشم موهامو خراب کردی دستتو وردار
ا.ت دستشو برداش
+پنکیک درست کردمااا(با خنده)
-به درک
خیلی ناراحت شدم که گفت به درک رفتمو خودم صبحونه خوردم،اما بدون اون چیزی از گلوم پایین نمیرف
یونگی ویو
من با یه دختر دیگه قرار میذارم و میخوام ا.ت رو طلاق بدم.
رفتم سر میز و دیدم ا.ت با پنیکیکش داره بازی میکنه،و هیچی نمیخوره،تو دلم یه به جهنم گفتمو،پنکیک خوردمو و رفتم لباسامو عوض کردم و رفتم بیرون پیش میسو(خود دراوردی)(البته اسم همون دخترس ک یونگی عاشقش شده)
بهش یه زنگی زدم و گفتم بیا پایین منتظرتم
علامت میسو&
&سلام ددی جونم(با حالت لوس)
-سلام بیب(بوس)(عوققق)
&بریم؟(مظلومانه و لوسسس)
-بله که بریم بیبی
برای پارت بعد←چهار تا لایک،دوتا کامنت،یه فالو
۱۱.۵k
۱۵ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.