پارت اخر
پارت آخر فیک کوک
ا.ت داخل اتاق خوابش بود و کم کم داشت چشماش گرم میشد که به خواب عزیز و نازش بره اما با سر و صداهای بیرون از خوابش دست کشید و به بیرون نگاهی انداخت...دوتا بادیگاردش خونی روی زمین افتاده بودن و خدمتکار و اجوما هم در حال فرار کردن با دستهای خونی بودن
چیزی پشت سرش حس کرد برگشت که با دیدن چیزی بزای یه لحظع کل خاطراتی که با کوک داشت از جلو چشماش رد شد...
روز اولی که دیدش..یه اشراف زاده بود.....اونوموقه توی کلبه...دیدن اون هیولا....غیب شدن هیولا و کوک...
اون کوک بود اما هیکلش خیلی گندع شده بود...یه پشمایی شبیه به اون دستی که دست ا.ت رو گرفته بود...
کوک:ببین من همون هیولام...اوکی؟؟...میشه باهم باشیم؟من عاشقتم و شک ندارم توهم عاشق منی!
هزم این حرفی و حقیقتی که هزاران سال دانشمندان و بقیه مردم دنبالش بودن تویه جمله خیلی سخت بود،مخصوصا اینکه یه هیولا بهش بگه عاشقتم!!
چی می تونست بگه؟
در همون حال بود که کچک به خود واقعیش تبدیل شد،دیگه خبری از اون هیولا ترسناک نبود...
بغلش کرد و با تمام زوری که داشت گفت:عاشقتم،دوست دارم هیولای من!
این بود داستانی تلخ که شیرین شد،درست مثل قهوه تلخی که اگه خودت همش بزنی شیرین میشه،اگه خودت تلاش کنی زندگیت از این رو به اون رو میشه!
(۸:۰۰ صبح،انگلیس •روز تاج گذاری•)
از توی شیپور ها و وسیله های مخصوص آهنگ،موسیقی مخصوص تاج گذاری رو نواختند،مردم روی صندلی های مخصوص نشسته بودند،یه سری ایستاده منتظر بودند.
&امروز،روز تاج گذاری ملکه ا.ت،پرنسس و ملکه ی آینده و حال کشور انگلیس،تشویقش کنید!
همه ی مردم دست میزدند،صدای دست زدنا خیلی زیاد بود طوری که صدای موسیقی توش گم شده بود!
یه خانم و اقا اومدن،اقا یه بالشت قرمز مخصوص توی دستهاش داشت که اون رو مقابل ا.ت قرار داده بود و اون خانومه تاج گرون قیمت و خاص رو روی موهاش زیبای ا.ت گذاشت،همه خوشحالی میکردن و دست میزدن.....
کوک هم در میان اون ها بود،حالا کوک و ا.ت باهم رابطه دارن و عاشق همیدگن!
آیا ملکه انگلیس و پادشاه کره جنوبی باهم ازدواج میکنند؟
این دست اینده و اون دوتاس
بله این بود داستان ما درباره ی این دوتا عاشق!
لطفاا لایک کنییدد،کامنتمم بزاریننن،فالو هم کنیننن
ا.ت داخل اتاق خوابش بود و کم کم داشت چشماش گرم میشد که به خواب عزیز و نازش بره اما با سر و صداهای بیرون از خوابش دست کشید و به بیرون نگاهی انداخت...دوتا بادیگاردش خونی روی زمین افتاده بودن و خدمتکار و اجوما هم در حال فرار کردن با دستهای خونی بودن
چیزی پشت سرش حس کرد برگشت که با دیدن چیزی بزای یه لحظع کل خاطراتی که با کوک داشت از جلو چشماش رد شد...
روز اولی که دیدش..یه اشراف زاده بود.....اونوموقه توی کلبه...دیدن اون هیولا....غیب شدن هیولا و کوک...
اون کوک بود اما هیکلش خیلی گندع شده بود...یه پشمایی شبیه به اون دستی که دست ا.ت رو گرفته بود...
کوک:ببین من همون هیولام...اوکی؟؟...میشه باهم باشیم؟من عاشقتم و شک ندارم توهم عاشق منی!
هزم این حرفی و حقیقتی که هزاران سال دانشمندان و بقیه مردم دنبالش بودن تویه جمله خیلی سخت بود،مخصوصا اینکه یه هیولا بهش بگه عاشقتم!!
چی می تونست بگه؟
در همون حال بود که کچک به خود واقعیش تبدیل شد،دیگه خبری از اون هیولا ترسناک نبود...
بغلش کرد و با تمام زوری که داشت گفت:عاشقتم،دوست دارم هیولای من!
این بود داستانی تلخ که شیرین شد،درست مثل قهوه تلخی که اگه خودت همش بزنی شیرین میشه،اگه خودت تلاش کنی زندگیت از این رو به اون رو میشه!
(۸:۰۰ صبح،انگلیس •روز تاج گذاری•)
از توی شیپور ها و وسیله های مخصوص آهنگ،موسیقی مخصوص تاج گذاری رو نواختند،مردم روی صندلی های مخصوص نشسته بودند،یه سری ایستاده منتظر بودند.
&امروز،روز تاج گذاری ملکه ا.ت،پرنسس و ملکه ی آینده و حال کشور انگلیس،تشویقش کنید!
همه ی مردم دست میزدند،صدای دست زدنا خیلی زیاد بود طوری که صدای موسیقی توش گم شده بود!
یه خانم و اقا اومدن،اقا یه بالشت قرمز مخصوص توی دستهاش داشت که اون رو مقابل ا.ت قرار داده بود و اون خانومه تاج گرون قیمت و خاص رو روی موهاش زیبای ا.ت گذاشت،همه خوشحالی میکردن و دست میزدن.....
کوک هم در میان اون ها بود،حالا کوک و ا.ت باهم رابطه دارن و عاشق همیدگن!
آیا ملکه انگلیس و پادشاه کره جنوبی باهم ازدواج میکنند؟
این دست اینده و اون دوتاس
بله این بود داستان ما درباره ی این دوتا عاشق!
لطفاا لایک کنییدد،کامنتمم بزاریننن،فالو هم کنیننن
۱۰.۹k
۱۴ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.