چمدانت را بسته ام
چمدانت را بسته ام
برایت چند دست شعر گذاشته ام
تا لحظه های سرد دلت را گرم کنند
و یک بقچه پر از دوستت دارم های تازه
که تا رسیدن به مقصد آذوقه ی راهت باشد ..
در چمدانت یک لبخند سرد گذاشته ام
تا اگر مرا دیدی روی لبت بنشانیش
تا من حس کنم چقدر چهره ات آشناست
و با خود بیندیشم شاید شبیه زنی ست
که در رویاهایم برایش شعر می گویم
و تو بیندیشی شاید من همانی هستم
که جایی در گذر روزها جا گذاشتیش !!
برایت چند دست شعر گذاشته ام
تا لحظه های سرد دلت را گرم کنند
و یک بقچه پر از دوستت دارم های تازه
که تا رسیدن به مقصد آذوقه ی راهت باشد ..
در چمدانت یک لبخند سرد گذاشته ام
تا اگر مرا دیدی روی لبت بنشانیش
تا من حس کنم چقدر چهره ات آشناست
و با خود بیندیشم شاید شبیه زنی ست
که در رویاهایم برایش شعر می گویم
و تو بیندیشی شاید من همانی هستم
که جایی در گذر روزها جا گذاشتیش !!
۱.۸k
۱۶ تیر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.