و در خانه ی ما

و در خانه ی ما …
مادرم سه قانون داشت
عاشق شو …عاشق بمان … و عاشق بمیر …
بابا می خندید
و مثل تمام مردهای آن روزی …
عشق را کیلویی چند صدا می زد!


خواهرم …
قانون اول را خیلی دوست داشت
آنقدر زیاد …
که هر روز لابه لای فرمول های ریاضی اش …
چند بار مرورش میکرد …
تا شاید کسی پیدا شود برای اثبات!



برادرم، دومی را …
مادر زادی عاشق بود …
گنجشک های لب ایوان را
" خاتـــون" صدا می کرد …
و به شمعدانی های روی طاقچه می گفت …
"بانــــــو" …


و حوض حیاط …
چقدر شبیه قانون سوم بود
آب نداشت …
و از هر طرف که نگاهش می کردی،
همیشه دو ماهی سرخ را …
در ذهنش می رقصاند



من اما…
آدمی بودم "قانون مدار" …
عاشقت شدم
عاشقت هستم
و این عشقت را…
تا وقت مرگ عاشقانه می پرستم…



"یک گام دگر مانده ، در معرض تابوتم...
کبریت بکش بانو ، من بشکه ی باروتم"
دیدگاه ها (۶)

چمدانت را بسته امبرایت چند دست شعر گذاشته امتا لحظه های سرد ...

تو را به آبادی چشم هات نخندخنده هات مرض داردآدم را بیمار می ...

باران که میبارد ،دلم برایت تنگ تر می شود...راه می افتم...بدو...

دست هایم خالی اند....جای خالی دست تو را هیچکسبرایم پر نمی کن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط