پارت ششم
پارت ششم
ته. میگم بریم بستنی بخوریم؟
نونا. اوو اره من بستنی دوست دارم
ته. بیا پس چه طعمی میخوای؟
نونا. من توت فرنگی با بلوبری
ته. باشه منم موزی با قهوه
نونا. اوممممم خیلی خوشمزس
ته. اره خیلی انکار بستنی خیلی دوست داری
نونا. اره بستنی منو یاد مامانم میندازه....(خنده رو لبش پاک میشه..)
ته. مامانت؟ خب اون الان کجاس
نونا. اون مرده
ته. متاسفم
نونا. سرنوشت این بوده و نه من نه کس دیگه ای میتونسته تغییرش بده متاسف نباش برای چیزی که دست تو نبوده
ته. درست میگی
ویو ادمین
ته یاد زندگی شوم خودش میفته میشه کفت تمام اون لذت براش بی معنی شده بود دلش غمگین و چشماش پر اشک
نونا. دوازده سالم بود مامانم دچار سرطان خون شد و فوت کرد .......(با بغض تعریف میکنه) پدرم ادم ثروتمندی بود به دوماه نکشیده با یه نفر عروسی کرد اونم کل دارایی بابامو زد به نام خودش بجز یه خونه دوتا ماشین یه مغازه که اونو گل فروشی کردم سه سال پیش پدرم فوت کرد و اونم دارایی بابامو بالا کشید با بچش رفت خارج از کشور منم موندم این همه بدبختی و بدهی هایی که تو اون یک ماه زن بابام بالا اورده بود یکی از ماشین هارو فروختم و اون مغازه رو گلفروشی کردم خونه یادگار مامان بابام بود اون ماشینم ماشین مورد علاقم میدونی خیلی کار کردم تا درست شد همچی .....
ته. نسبت به این خنده ها خیلی درد کشیدی بچه
نونا. درد بدونه درمانیه
ته. ورا بدهی های زن بایاتو تو باید میدادی
نونا. بعد مرک پدرم من دچار افسردگی شدیدی شدم و حال درستی نداشتم اون از دسته چک من استفادع کرد با اونا چک کشیدمنم که از همجا بیخبر بودم نفهمیدم کی رفت من کی تنها موندم(یواش یواش اشک میریزه)
ته. او چیزی نیست دختر کوچولو بیا اینجا بغلم (یواش بغلش میکنه سرشو ناز میکنه )
ته ویو
عطر موهاش توی ریه هام پیچید کل تنم جون گرفت یه لحظه غم یادم رفت به طور عجیبی جذب این بچه شده بودم
تا میتونستم تو اغوشم نگهش داشتم......
نونا. شرمنده من یکم دلم پر بود
ته. من هستم بهت گوش بدم نونا شب شده نظرت چیه برگردیم خونه من امشب شام پیش من باشی؟
نونا. خب مزاحمت نیستم؟
ته. نه بابا مزاحم چیه بیا بریم
ادمین ویو
اونا شام رو پیش همدیگه خوردن و باهم فیلم تماشا کردن تهیونگ بعد این همه سال طعم دوباره خوشبختی رو کشید انگار این بچه خود چیزی بود که اونو از تنهایی در میاورد............
ته. میگم بریم بستنی بخوریم؟
نونا. اوو اره من بستنی دوست دارم
ته. بیا پس چه طعمی میخوای؟
نونا. من توت فرنگی با بلوبری
ته. باشه منم موزی با قهوه
نونا. اوممممم خیلی خوشمزس
ته. اره خیلی انکار بستنی خیلی دوست داری
نونا. اره بستنی منو یاد مامانم میندازه....(خنده رو لبش پاک میشه..)
ته. مامانت؟ خب اون الان کجاس
نونا. اون مرده
ته. متاسفم
نونا. سرنوشت این بوده و نه من نه کس دیگه ای میتونسته تغییرش بده متاسف نباش برای چیزی که دست تو نبوده
ته. درست میگی
ویو ادمین
ته یاد زندگی شوم خودش میفته میشه کفت تمام اون لذت براش بی معنی شده بود دلش غمگین و چشماش پر اشک
نونا. دوازده سالم بود مامانم دچار سرطان خون شد و فوت کرد .......(با بغض تعریف میکنه) پدرم ادم ثروتمندی بود به دوماه نکشیده با یه نفر عروسی کرد اونم کل دارایی بابامو زد به نام خودش بجز یه خونه دوتا ماشین یه مغازه که اونو گل فروشی کردم سه سال پیش پدرم فوت کرد و اونم دارایی بابامو بالا کشید با بچش رفت خارج از کشور منم موندم این همه بدبختی و بدهی هایی که تو اون یک ماه زن بابام بالا اورده بود یکی از ماشین هارو فروختم و اون مغازه رو گلفروشی کردم خونه یادگار مامان بابام بود اون ماشینم ماشین مورد علاقم میدونی خیلی کار کردم تا درست شد همچی .....
ته. نسبت به این خنده ها خیلی درد کشیدی بچه
نونا. درد بدونه درمانیه
ته. ورا بدهی های زن بایاتو تو باید میدادی
نونا. بعد مرک پدرم من دچار افسردگی شدیدی شدم و حال درستی نداشتم اون از دسته چک من استفادع کرد با اونا چک کشیدمنم که از همجا بیخبر بودم نفهمیدم کی رفت من کی تنها موندم(یواش یواش اشک میریزه)
ته. او چیزی نیست دختر کوچولو بیا اینجا بغلم (یواش بغلش میکنه سرشو ناز میکنه )
ته ویو
عطر موهاش توی ریه هام پیچید کل تنم جون گرفت یه لحظه غم یادم رفت به طور عجیبی جذب این بچه شده بودم
تا میتونستم تو اغوشم نگهش داشتم......
نونا. شرمنده من یکم دلم پر بود
ته. من هستم بهت گوش بدم نونا شب شده نظرت چیه برگردیم خونه من امشب شام پیش من باشی؟
نونا. خب مزاحمت نیستم؟
ته. نه بابا مزاحم چیه بیا بریم
ادمین ویو
اونا شام رو پیش همدیگه خوردن و باهم فیلم تماشا کردن تهیونگ بعد این همه سال طعم دوباره خوشبختی رو کشید انگار این بچه خود چیزی بود که اونو از تنهایی در میاورد............
۵.۱k
۰۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.