پارت هشت
پارت هشت
ته. صبح با صدای بارون بیدار شدم پنجره باز شده بود و بارون داخل اومده بود ساعت هنوز چهار صبح بود و منظره زیبایی تشکیل داده شده بود
چشم چشم کردم و نونارو دیدم
رو تخت خوابیده بود سرش رو دستم بود منم مثل این بچه ای که مامانشو بعد مدت ها دیده بغل کرده بودمش هوای سرد باعث میشد بیشتر توی بغلم خودشو جا کنه و من هر لحظه بیشتر وجودش رو احساس میکردم انقدر نزدیک من بود که به راحتی میشد صدای ضربات قلبش رو شنید .........
همچی عالی بود تا اینکه چشماش کم کم باز شد خودمو به خواب زدم
وقتی بیدار و کمی که هوشیار شد منو نکاه کرد با دستای ظریف و خوشگلش صورتمو نوازش کرد با هر دیتی که به روم میکشید قلب منم یه دور میرفت براش .........
نونا. از خواب بیدار شدم تهیونک مثل یه هاپوی نرم خوابیده بود نوازش کردنش عالی بود نمیدونم بودن باهاش تا چقدر میتونه حالمو خوب کنه
نکاهم به ساعت افتاد که دیدم هنوز چهار صبحه یکم تو حام تکون خوردم خودمو بیشتر تو اغوشش بردم اونم همزمان منو محکم بغل کرد تاحالا انقدر احساس ارامش نداشتم................
ساعت یازده ظهر :
خانوم یونگ. تهههه تهههه ته پسرمممممم
تهیونگ. یاااا من میخوام بخوابمممم
نونا. خالس فکنم کارت داره
ته. من نمیخوام برممممم
نونا. بدووو پشت در منتظره پیرزن سنش بالاس گناه داره
ته.دصنسنصن رفتمممم
ته. صبح با صدای بارون بیدار شدم پنجره باز شده بود و بارون داخل اومده بود ساعت هنوز چهار صبح بود و منظره زیبایی تشکیل داده شده بود
چشم چشم کردم و نونارو دیدم
رو تخت خوابیده بود سرش رو دستم بود منم مثل این بچه ای که مامانشو بعد مدت ها دیده بغل کرده بودمش هوای سرد باعث میشد بیشتر توی بغلم خودشو جا کنه و من هر لحظه بیشتر وجودش رو احساس میکردم انقدر نزدیک من بود که به راحتی میشد صدای ضربات قلبش رو شنید .........
همچی عالی بود تا اینکه چشماش کم کم باز شد خودمو به خواب زدم
وقتی بیدار و کمی که هوشیار شد منو نکاه کرد با دستای ظریف و خوشگلش صورتمو نوازش کرد با هر دیتی که به روم میکشید قلب منم یه دور میرفت براش .........
نونا. از خواب بیدار شدم تهیونک مثل یه هاپوی نرم خوابیده بود نوازش کردنش عالی بود نمیدونم بودن باهاش تا چقدر میتونه حالمو خوب کنه
نکاهم به ساعت افتاد که دیدم هنوز چهار صبحه یکم تو حام تکون خوردم خودمو بیشتر تو اغوشش بردم اونم همزمان منو محکم بغل کرد تاحالا انقدر احساس ارامش نداشتم................
ساعت یازده ظهر :
خانوم یونگ. تهههه تهههه ته پسرمممممم
تهیونگ. یاااا من میخوام بخوابمممم
نونا. خالس فکنم کارت داره
ته. من نمیخوام برممممم
نونا. بدووو پشت در منتظره پیرزن سنش بالاس گناه داره
ته.دصنسنصن رفتمممم
۳.۵k
۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.