میراث ابدی 💜پــارت³⁰💜 کپ👇
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مانیا با اخم........
مانیا: تو اینجا چیکار میکنی؟
ــ این سوالو من باید از شما بپرسم.
جین: مانیا دیوونم کرد گفت میخواد به اینجا تا دوستشو ببینه.
ــ دوستش؟!
لینا: بنگ چان مانیا دوستمه.
مانیا: بنگ چان شوهرته؟
لینا: بله.
جین: چخبره اینجا؟
بنگ چان: میشه باهاتون حرف بزنم؟
جین: باشه.
مانیا و لینا با هم رفتن داخل........
جین: خب؟
ــ منو لینا یک ساله با هم ازدواج کردیم. از ترس اینکه جناب کیم بهش صدمه بزنه مخفیانه ازدواج کردیم.
جین: پس میخوای بگی به هیشکی نگم آره؟
ــ بله.
جین: باشه. حالا دیگه با هم دوستیم. راستی چیکارت کرد؟
ــ از خونه انداختم بیرون منم از خداخواسته اومدم اینجا.
هردومون خندیدیم. باز صدای شوگا دراومد. جین با ناباوری بهم نگاه که........
ــ آره یه پسر هم داریم.
جین: فکر میکردم من از همه شماها زودتر بچه دار بشم.
خندید........
ــ اما نتونستی.
خندیدیم. در باز شد و مانیا که شوگا را بغل کرده بود اومد و پیش جین نشست.......
مانیا: جین ببین چه پسر بامزه ایه.
جین: آره خیلی شبیه باباشه.
مانیا: نوچ شبیه دومادمه.
هممون خندیدیم. شوگا آروم بغل مانیا خوابید. لینا از بغلش گرفتو برد تو اتاق خوابوندش........
جین: خب بهتره بریم. مخفیانه اومدیم بیرون. فردا تو قصر میبینمت.
ــ باشه. به سلامت.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره 💜
#میراث_ابدی #bts
مانیا با اخم........
مانیا: تو اینجا چیکار میکنی؟
ــ این سوالو من باید از شما بپرسم.
جین: مانیا دیوونم کرد گفت میخواد به اینجا تا دوستشو ببینه.
ــ دوستش؟!
لینا: بنگ چان مانیا دوستمه.
مانیا: بنگ چان شوهرته؟
لینا: بله.
جین: چخبره اینجا؟
بنگ چان: میشه باهاتون حرف بزنم؟
جین: باشه.
مانیا و لینا با هم رفتن داخل........
جین: خب؟
ــ منو لینا یک ساله با هم ازدواج کردیم. از ترس اینکه جناب کیم بهش صدمه بزنه مخفیانه ازدواج کردیم.
جین: پس میخوای بگی به هیشکی نگم آره؟
ــ بله.
جین: باشه. حالا دیگه با هم دوستیم. راستی چیکارت کرد؟
ــ از خونه انداختم بیرون منم از خداخواسته اومدم اینجا.
هردومون خندیدیم. باز صدای شوگا دراومد. جین با ناباوری بهم نگاه که........
ــ آره یه پسر هم داریم.
جین: فکر میکردم من از همه شماها زودتر بچه دار بشم.
خندید........
ــ اما نتونستی.
خندیدیم. در باز شد و مانیا که شوگا را بغل کرده بود اومد و پیش جین نشست.......
مانیا: جین ببین چه پسر بامزه ایه.
جین: آره خیلی شبیه باباشه.
مانیا: نوچ شبیه دومادمه.
هممون خندیدیم. شوگا آروم بغل مانیا خوابید. لینا از بغلش گرفتو برد تو اتاق خوابوندش........
جین: خب بهتره بریم. مخفیانه اومدیم بیرون. فردا تو قصر میبینمت.
ــ باشه. به سلامت.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره 💜
#میراث_ابدی #bts
۱۰.۹k
۲۸ بهمن ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.