خزون بی رحم
#خزون_بی_رحم
ای دل عاشق من کمی تأمل کن!
ای دل سینه سوخته ام اندکی درنگ کن!
شاید همان پاییزی که ریشه ی عشقش را در دلم کاشت، بتواند چاره ای به حال دل عاشقم کند...
پاییز چه بی رحمی...
چگونه دل عاشقم را فراموش کردهای؟
چرا چارهای برایم نیافته ای؟
پاییز؛ این روزها، از زمین و زمان دلگیرم!
حتی از تو...
پاییز یادت میآید؟
روزی را که قدم بر روی برگ هایت میگذاشتم
روزی که با خود در عظمت خدا میاندیشیدم...
آن روزها میگفتم ای وای من!
خدا چه خلق کرده!
خدا دست به قلم شده و این درختان برگ ریزان، را بر صفحه بوم هستی برانگیخته...
برگ های نارنجی رنگ و اندکی زرد، که با راه رفتن بر رویشان لذتی با صدای خش خش آویخته میشد.
آری پاییز
آن روزها، آری همان روزهایی را میگویم که گرفتار آن چشمان معصوم نبودم!
تو کلاهم را رهسپار بادهای سرکش سپردی...
همان روزی که من گرفتار نگاهش شدم...
اما باد آورده را باد میبرد...
پاییز؛ نمیتوانی؟
نمیتوانی کمی
فقط کمی بگذاری او را دوباره ببینم.
پاییز من گرفتار آن چشم های معصوم شده ام...
اما دیدی؟
دیدی فقط من ماندم و تو
من ماندم و صدای خش خش برگ ها
اما دیگر من نمیمانم
من دیگر تمام شدم...
#ملیکا_حمیدی_مقدم
پیج تلگرام ما 👇
🌐 https://t.me/kanaledelneveshte
پیج اینستاگرام ما 👇
🌐 https://www.instagram.com/asheghane__delneveshte/
آدرس سایت ما 👇
🌐 www.romankade.com/category/دلنوشته-های-عاشقانه/
ای دل عاشق من کمی تأمل کن!
ای دل سینه سوخته ام اندکی درنگ کن!
شاید همان پاییزی که ریشه ی عشقش را در دلم کاشت، بتواند چاره ای به حال دل عاشقم کند...
پاییز چه بی رحمی...
چگونه دل عاشقم را فراموش کردهای؟
چرا چارهای برایم نیافته ای؟
پاییز؛ این روزها، از زمین و زمان دلگیرم!
حتی از تو...
پاییز یادت میآید؟
روزی را که قدم بر روی برگ هایت میگذاشتم
روزی که با خود در عظمت خدا میاندیشیدم...
آن روزها میگفتم ای وای من!
خدا چه خلق کرده!
خدا دست به قلم شده و این درختان برگ ریزان، را بر صفحه بوم هستی برانگیخته...
برگ های نارنجی رنگ و اندکی زرد، که با راه رفتن بر رویشان لذتی با صدای خش خش آویخته میشد.
آری پاییز
آن روزها، آری همان روزهایی را میگویم که گرفتار آن چشمان معصوم نبودم!
تو کلاهم را رهسپار بادهای سرکش سپردی...
همان روزی که من گرفتار نگاهش شدم...
اما باد آورده را باد میبرد...
پاییز؛ نمیتوانی؟
نمیتوانی کمی
فقط کمی بگذاری او را دوباره ببینم.
پاییز من گرفتار آن چشم های معصوم شده ام...
اما دیدی؟
دیدی فقط من ماندم و تو
من ماندم و صدای خش خش برگ ها
اما دیگر من نمیمانم
من دیگر تمام شدم...
#ملیکا_حمیدی_مقدم
پیج تلگرام ما 👇
🌐 https://t.me/kanaledelneveshte
پیج اینستاگرام ما 👇
🌐 https://www.instagram.com/asheghane__delneveshte/
آدرس سایت ما 👇
🌐 www.romankade.com/category/دلنوشته-های-عاشقانه/
۴.۶k
۱۶ اسفند ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.