هیچوقت نقطه ضعفاتون رو به طرف مقابل نگید...
هیچوقت نقطه ضعفاتون رو به طرف مقابل نگید...
مخصوصا به کسی ک عاشقشید ، عاشقتونه...
براش جون میدید ، براتون جون میده...
باور کنید وقتی ازتون ناراحت بشه ،
اولین کاری که میکنه دست گذاشتن رو نقطه ضعفاتونه...
من خودمو زود لو دادم...
زود تونست حفظم کنه...
درسته پسر پاییزم...
درسته شاعرا،نویسنده ها،عاشقا,همه از پاییز میگن...
عاشق پاییزن...
ولی من از روز تولدم،
از ماه تولدم،
و از همه بیشتر از فصل تولدم متنفرم...
پاییز برا من خیلی دلگیره...
بهش گفتم اگه یه روز خواستی بری...
ازم خسته شدی...
تو پاییز نرو...
میمیرم...دق میکنم...دیونه میشم...
گفت من هیچوقت نمیرم دیونه...
ولی رفت...
تو پاییزم رفت...
منو گذاشت وسط ترسام...
وسط دلتنگیام...
وسط خاطره هام...
سال بدی بود اون سال...
خیلی برام سخت گذشت...ولی گذشت...
از بعد رفتنش سیگاری شدم...
سیگار برام مثل مُسَکِن بود...
همیشه میرفتم تو پاتوق همیشگیمون...(کافه پاییز)
چندتا کاپوچینو میخوردم و یه پاکت سیگار میکشیدم...
بعدش اروم راهمو کج میکردم میرفتم خونه...
یه روز رفتم تو کافه...
سر میز همیشگی...
که دیدم...
اره خودش بود...
خشکم زد...
مات شدم...
بالاخره دیدمش...
خوشگل تر شده بود...
چهره ش جا افتاده بود...
یه شال آبی رو سرش بود...
سفیدی سینه هاش چشمو میزد...
همینجوری ک داشتم از دور میدیدمش...
یه آقایی رفت نشست کنارش...
تا اون مرد و دید شروع کرد به لبخند زدن...
چند کلمه صحبت کردن ک یه دختر بچه خوشگلم رفت نشست کنارشون...
انگار یه سطل آب سرد روم ریختن...
تازه به خودم اومدم و فهمیدم چی شده...
بعد از اون روز دیگه سر اون میز نرفتم...
دیگه هیچوقتم کافه پاییز نرفتم...
ولی هنوز از روز تولدم ،ماه تولدم ،واز همه بیشتر از.فصل ،تولدم متنفرم...
پاییز برا من هنوزم دلگیره...
#احمد_سلیمی
1396/08/13
مخصوصا به کسی ک عاشقشید ، عاشقتونه...
براش جون میدید ، براتون جون میده...
باور کنید وقتی ازتون ناراحت بشه ،
اولین کاری که میکنه دست گذاشتن رو نقطه ضعفاتونه...
من خودمو زود لو دادم...
زود تونست حفظم کنه...
درسته پسر پاییزم...
درسته شاعرا،نویسنده ها،عاشقا,همه از پاییز میگن...
عاشق پاییزن...
ولی من از روز تولدم،
از ماه تولدم،
و از همه بیشتر از فصل تولدم متنفرم...
پاییز برا من خیلی دلگیره...
بهش گفتم اگه یه روز خواستی بری...
ازم خسته شدی...
تو پاییز نرو...
میمیرم...دق میکنم...دیونه میشم...
گفت من هیچوقت نمیرم دیونه...
ولی رفت...
تو پاییزم رفت...
منو گذاشت وسط ترسام...
وسط دلتنگیام...
وسط خاطره هام...
سال بدی بود اون سال...
خیلی برام سخت گذشت...ولی گذشت...
از بعد رفتنش سیگاری شدم...
سیگار برام مثل مُسَکِن بود...
همیشه میرفتم تو پاتوق همیشگیمون...(کافه پاییز)
چندتا کاپوچینو میخوردم و یه پاکت سیگار میکشیدم...
بعدش اروم راهمو کج میکردم میرفتم خونه...
یه روز رفتم تو کافه...
سر میز همیشگی...
که دیدم...
اره خودش بود...
خشکم زد...
مات شدم...
بالاخره دیدمش...
خوشگل تر شده بود...
چهره ش جا افتاده بود...
یه شال آبی رو سرش بود...
سفیدی سینه هاش چشمو میزد...
همینجوری ک داشتم از دور میدیدمش...
یه آقایی رفت نشست کنارش...
تا اون مرد و دید شروع کرد به لبخند زدن...
چند کلمه صحبت کردن ک یه دختر بچه خوشگلم رفت نشست کنارشون...
انگار یه سطل آب سرد روم ریختن...
تازه به خودم اومدم و فهمیدم چی شده...
بعد از اون روز دیگه سر اون میز نرفتم...
دیگه هیچوقتم کافه پاییز نرفتم...
ولی هنوز از روز تولدم ،ماه تولدم ،واز همه بیشتر از.فصل ،تولدم متنفرم...
پاییز برا من هنوزم دلگیره...
#احمد_سلیمی
1396/08/13
۶.۰k
۰۶ آذر ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.