گریه ی شبانه. پارت ۱۶
گریه ی شبانه. پارت ۱۶
لبای داغش روگذاشت روی لبام و با تندی میمکید، همراهیش کردم ولی چند دقیقه بعد نفس کم اوردیم و جدا شدیم. ریز خنده ای کردم که اونم خندش گرفتم. اون شب رو همونجا تو تخت ارشاویر خوابیدم چون اصلا نمیتونستم تکون بخورم و برم اتاق خودم، ارشاویر بغلم کرد بود و منا توی بدن بزرگش محاصره کرده بود.
صبح با درد شدیدی توی دلم از خواب پاشدم.
+اییییی(خیلی اروم)
با اینکه اروم حرف زدم ولی ارشاویر بلند شد
٪چیه چیزی شده؟ درد داری؟
+ها چی عه نه.
لبخندی زد و بیشتر بغلم کرد. مثل عادت همیشگیم یه پام رو انداختم روی پاهاش، همیشه این کار رو با بالشت میکردم😅
تک خنده ای زد و سرش رو برد توی گردنم و نفساش قلقلکم میدادن اما حرفی نمیزدم. بعد یک ربع گوشیش زنگ خورد و اهِیی زیر لب گفت و سرش رو از گردنم بیرون اورد و پام رو برداشتم و انداختم رو تخت.
بلند شد و گوشیش رو جواب داد
٪ جانی زود بگو چون کار مهم دارم
خنده ی ریزی کردم که سرش رو انداخت پایین و خنده ی ارومی کرد
#......
٪خب
#......
٪اوکی الان میام
تلفن رو قطع کرد و از جاش پاشد. منم نیم خیز نشستم و با حالت پرسشی گفتم: کجا میری؟
اومد و بوسه ی ارومی روی پیشونیم زد و گفت: جانی بهم گغت که توی شرکت یه مشکلی پیش اومده باید سریع برم
+باشه. منم الانا دیگه پا میشم
پاشدم و رفتم تو اتاقم و موهام رو شونه کردم و باز گذاشتم فقط یه تِل زدم و رفتم و ابی به دست و صورتم زدم و اومدم بیرون. از تو کمد یه هودی قهوه ای با طرح خرس برداشتم با یه شلوارک که با هودی ست بود.
از اتاق اومدم بیرون و داشتم می رفتم تو اشپزخونه تا صبحونه اماده کنم اما ارشاویر مانع شد و گفت: نمیخواد زحمت بکشی خودم صبحونه رو درست میکنم.
لبخندی زدم گفتم: نه خودم میتونم درست کنم. تو برو شرکت.
کلی اصرار کرد اما بلاخره قبول کرد و رفت.
+خب امروز من تنهام. چیکار کنیم خانم جسیکا.
دیوونگی زد به سرم و اهنگ رو اهنگ رو تو بلند گو پلی کردم و گذاشتم به رقص. شکلات صبحونه رو از یخچال بیرون اوردم یه شکلات داغ هم درست کردم و یه فیلم هم پلی کردم و اهنگ هم قطع کردم و نشستم به دیدن. ساعت ۱۱ بود که فیلم تموم شد
+وای خیلی باحال بود. کاشکی فصل دومش هم بسازن.
رفتم توی نت اما هرچی گشتم نبود.
+خب حالا چیکار کنیم؟ اهان. یه فکر بک دارم.
به سرم زد برم پارک و با بچه ها تاب و سرسره بازی کنم. با خنده رفتم و لباس پوشیدم و یه یادداشت هم برای ارشاویر گذاشتم
*من میرم پارک نزدیک خونه،وقتی برگشتی بیا دنبالم*
کلید هم برداشتم و زدم بیرون.
رفتم توی پارک و با بچه ها تاب و سرسره بازی کردم و کلی خندیدیم.
ساعت ۸ شده بود اما هنوز دلم میخواست بازی کنم پس یکم دیگه موندم اما تا به خودم اومدم دیدم بله ساعت ۱٠:۳٠ شبه. دلم میخواست بازم بمونم اما دیگه داشت دیر میشد. از بچه ها خدافظی کردم و برگشتم خونه. کلید انداختم و رفتم توی خونه. همه جا تاریک بود و فقط نور تلویزیون معلوم بود. ارشاویر لخت بود و فقط یه شورتک پوشیده بود. کیفم رو گذاشتم و رفتم کنارش وایسادم.
لبای داغش روگذاشت روی لبام و با تندی میمکید، همراهیش کردم ولی چند دقیقه بعد نفس کم اوردیم و جدا شدیم. ریز خنده ای کردم که اونم خندش گرفتم. اون شب رو همونجا تو تخت ارشاویر خوابیدم چون اصلا نمیتونستم تکون بخورم و برم اتاق خودم، ارشاویر بغلم کرد بود و منا توی بدن بزرگش محاصره کرده بود.
صبح با درد شدیدی توی دلم از خواب پاشدم.
+اییییی(خیلی اروم)
با اینکه اروم حرف زدم ولی ارشاویر بلند شد
٪چیه چیزی شده؟ درد داری؟
+ها چی عه نه.
لبخندی زد و بیشتر بغلم کرد. مثل عادت همیشگیم یه پام رو انداختم روی پاهاش، همیشه این کار رو با بالشت میکردم😅
تک خنده ای زد و سرش رو برد توی گردنم و نفساش قلقلکم میدادن اما حرفی نمیزدم. بعد یک ربع گوشیش زنگ خورد و اهِیی زیر لب گفت و سرش رو از گردنم بیرون اورد و پام رو برداشتم و انداختم رو تخت.
بلند شد و گوشیش رو جواب داد
٪ جانی زود بگو چون کار مهم دارم
خنده ی ریزی کردم که سرش رو انداخت پایین و خنده ی ارومی کرد
#......
٪خب
#......
٪اوکی الان میام
تلفن رو قطع کرد و از جاش پاشد. منم نیم خیز نشستم و با حالت پرسشی گفتم: کجا میری؟
اومد و بوسه ی ارومی روی پیشونیم زد و گفت: جانی بهم گغت که توی شرکت یه مشکلی پیش اومده باید سریع برم
+باشه. منم الانا دیگه پا میشم
پاشدم و رفتم تو اتاقم و موهام رو شونه کردم و باز گذاشتم فقط یه تِل زدم و رفتم و ابی به دست و صورتم زدم و اومدم بیرون. از تو کمد یه هودی قهوه ای با طرح خرس برداشتم با یه شلوارک که با هودی ست بود.
از اتاق اومدم بیرون و داشتم می رفتم تو اشپزخونه تا صبحونه اماده کنم اما ارشاویر مانع شد و گفت: نمیخواد زحمت بکشی خودم صبحونه رو درست میکنم.
لبخندی زدم گفتم: نه خودم میتونم درست کنم. تو برو شرکت.
کلی اصرار کرد اما بلاخره قبول کرد و رفت.
+خب امروز من تنهام. چیکار کنیم خانم جسیکا.
دیوونگی زد به سرم و اهنگ رو اهنگ رو تو بلند گو پلی کردم و گذاشتم به رقص. شکلات صبحونه رو از یخچال بیرون اوردم یه شکلات داغ هم درست کردم و یه فیلم هم پلی کردم و اهنگ هم قطع کردم و نشستم به دیدن. ساعت ۱۱ بود که فیلم تموم شد
+وای خیلی باحال بود. کاشکی فصل دومش هم بسازن.
رفتم توی نت اما هرچی گشتم نبود.
+خب حالا چیکار کنیم؟ اهان. یه فکر بک دارم.
به سرم زد برم پارک و با بچه ها تاب و سرسره بازی کنم. با خنده رفتم و لباس پوشیدم و یه یادداشت هم برای ارشاویر گذاشتم
*من میرم پارک نزدیک خونه،وقتی برگشتی بیا دنبالم*
کلید هم برداشتم و زدم بیرون.
رفتم توی پارک و با بچه ها تاب و سرسره بازی کردم و کلی خندیدیم.
ساعت ۸ شده بود اما هنوز دلم میخواست بازی کنم پس یکم دیگه موندم اما تا به خودم اومدم دیدم بله ساعت ۱٠:۳٠ شبه. دلم میخواست بازم بمونم اما دیگه داشت دیر میشد. از بچه ها خدافظی کردم و برگشتم خونه. کلید انداختم و رفتم توی خونه. همه جا تاریک بود و فقط نور تلویزیون معلوم بود. ارشاویر لخت بود و فقط یه شورتک پوشیده بود. کیفم رو گذاشتم و رفتم کنارش وایسادم.
۳۴.۲k
۰۵ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.