گریه ی شبانه. پارت ۱۴
گریه ی شبانه. پارت ۱۴
بعدش رفتم جلو و یه بوسه روی گونش کاشتم و اونم بهم یه لبخند زد و رفت تو اتاقش. منم رفتم سر کار
*ساعت ۲:۴٠ دقیقه*
۵ دقیقه دیر رسیدم خونه اما خوب طوری که نیست. هرچی که جسیکا رو صدا زدم جوابی نیومد، نگران شدم رفتم توی اتاقش دیدم نیست، همه ی خونه رو گشتم ولی نبود. زنگش زدم.
۵ بار، ۱٠ با،۱۲ بار،
دفعه ۱۳ جواب داد
٪الو جسیکا کجایی چرا گوشیتا جواب نمیدادی
با صدایی که اومد عصبانی شدم جوری کارت میزدن خونم در نمیومد.
_سلام ارشاویر خان
٪عوضی با جسیکا چیکار داری
_اممم مگه نباید کسی که مال منه پیش خودم باشه. البته تا چند دقیقه دیگه رسمی مال من میشه
بدنم یخ کرد با حرف اخرش. یعنی چی..... نه نه چیزی که فکر میکنم نیست.
٪عوضی ولش کننننن
_ببخشید باید یه نفر رو رسمی کنم پس بای بای اقا ارشاویر.
نه من اجازه نمیدم این اتفاق بیفته. یادمه قبلا جسیکا گفته بود ویلیام کجا میمونه. سریع سوار ماشینم شدم و حرکت کردم. وقتی رسیدم با یه حرکت در رو شکوندم و همون لحظه صدای جیغی اومد.
نه نه نه اتفاق نیوفته همچین چیزی اتفاق نیوفتاده.
٪ببا بیرون حرومزاده.
صدای جیغ بیشتر شد و بیشتر بدنم لرزید. صدارو دنبال کردم که رسیدم به یه اتاق تاریک که دوباره صدای جیغ اومد و از صدای دوباره جیغ بیشتر ترسیدم
٪بیا بیرون عوضییییی
با پا چند بارزدم تو در که در باز شد و جسیکا رو تخت لخت و خونی خوابیده بود و ویلیام هم شلوارش رو بست.
_در زدن بلند نیستی؟ من و زنم داشتیم یه توله میساختیم
٪خفه شو اشغالللل
رفتم و یقش رو گرفتم و تا جون داشت زدمش. همه ی صورتش کبوپ و خونی بود. ولش کردم که افتاد رو زمین.
یه ملافه از تو کمد برداشتم و دور جسیکا پیچوندم و براید استایل بغلش کردم و اومدیم از اون خونه نحس بیرون. اروم خوابوندمش رو صندلی عقب، خودمم سوار شدم و به سمت خونه حرکت کردیم.
توی راه همس اه و ناله میکرد و بعضی وقتا جیغ میکشید. بلاخره رسبدیم خونه و بغلش کردم و رفتیم تو خونه و بردمش تو اتاق خودم. هنوز لباس تنش نبود. زنگ زدم به جانی(دوست ارشاویر)
٪الو جانی کجایی؟
# چیشده داداش؟ چرا صدات میلرزه
٪الان اینا مهم نیست جانی. خوب گوش بده ببین چی میگم. برو پاساژ و چند دست لباس دخترونه بخر نه زیاد گشاد نه زیاد تنگ، بعدشم برو یه دکتر زن بیار خونه من که خالی بود.
# رو چشم داداش فقط بگو لباس دخترونه واسه چی؟
٪زود بیا جانی
تلفن رو قطع کردم و بعد نیم ساعت جانی با یه دکتر و چند تا لباس و شلوار اومد.
٪دکترلطفا دنبالم بیاید. رفتیم تو اتاقم اما نذاشتم جانی بیاد. همه چیز رو به دکتر توضیح دادم و بعد گفت برم بیرون.
#داداش بگو قضیه چیه
همه چیز رو به جانی توضیح دادم از اولین دیدار تا الان،از احساساتم هم گفتم
٪الان واقعا نمیدونم چیکارکنم
سرم رو گذاشتم توی دستام و نفسی از روی کلافگی زدم.
# داداش بیخیال این دختره شو. اون که الان دیگه دختر نیست به چه دردی میخوره.
٪گوساله میفهمی چی میگی چند روز دیگه عروسیته کاری نکن جوری بزنمت که دختره منصرف شه بات ازدواج کنه
# غلط کردم داداش
دکتر از تو اتاق اومد بیرون و سریع رفتم سمتش و گفتم: خب؟
@ خب متاسفانه به ایشون تجاوز شده و ایشون همینطور که میدونید دیگه دختر نیست و.....
٪ و چی خانم دکتر؟ چه اتفاقی واسه جسیکا افتاده
@خب ایشون باردار شدن.
چی.... نه این یه خوابه
٪خیلی.... خیلی ممنونم. جانی خانم رو ببر بیمارستان
# چشم داداش
سریع رفتم تو اتاق جسیکا که جیغ زد.
+جیییغغغغغ. نیا تو من لباس ندارم
بی توجه رفتم داخل
٪جیغ نزن کر شدم. بابا تو وقتی خونی و لخت رو تخت بودی من اوردمت اینجا
فهمیدم خجالت کشیده رفتم پیشش خوابیدم و گفتم: نگران نباش همه چی درست میشه
+دیگه درست نمیشه. من تنها چیزی که داشتم رو از دست دادم. من دیگه دختر نیستممم
زد زیر گریه که بیشتر دلم اتیش گرفت.
بعدش رفتم جلو و یه بوسه روی گونش کاشتم و اونم بهم یه لبخند زد و رفت تو اتاقش. منم رفتم سر کار
*ساعت ۲:۴٠ دقیقه*
۵ دقیقه دیر رسیدم خونه اما خوب طوری که نیست. هرچی که جسیکا رو صدا زدم جوابی نیومد، نگران شدم رفتم توی اتاقش دیدم نیست، همه ی خونه رو گشتم ولی نبود. زنگش زدم.
۵ بار، ۱٠ با،۱۲ بار،
دفعه ۱۳ جواب داد
٪الو جسیکا کجایی چرا گوشیتا جواب نمیدادی
با صدایی که اومد عصبانی شدم جوری کارت میزدن خونم در نمیومد.
_سلام ارشاویر خان
٪عوضی با جسیکا چیکار داری
_اممم مگه نباید کسی که مال منه پیش خودم باشه. البته تا چند دقیقه دیگه رسمی مال من میشه
بدنم یخ کرد با حرف اخرش. یعنی چی..... نه نه چیزی که فکر میکنم نیست.
٪عوضی ولش کننننن
_ببخشید باید یه نفر رو رسمی کنم پس بای بای اقا ارشاویر.
نه من اجازه نمیدم این اتفاق بیفته. یادمه قبلا جسیکا گفته بود ویلیام کجا میمونه. سریع سوار ماشینم شدم و حرکت کردم. وقتی رسیدم با یه حرکت در رو شکوندم و همون لحظه صدای جیغی اومد.
نه نه نه اتفاق نیوفته همچین چیزی اتفاق نیوفتاده.
٪ببا بیرون حرومزاده.
صدای جیغ بیشتر شد و بیشتر بدنم لرزید. صدارو دنبال کردم که رسیدم به یه اتاق تاریک که دوباره صدای جیغ اومد و از صدای دوباره جیغ بیشتر ترسیدم
٪بیا بیرون عوضییییی
با پا چند بارزدم تو در که در باز شد و جسیکا رو تخت لخت و خونی خوابیده بود و ویلیام هم شلوارش رو بست.
_در زدن بلند نیستی؟ من و زنم داشتیم یه توله میساختیم
٪خفه شو اشغالللل
رفتم و یقش رو گرفتم و تا جون داشت زدمش. همه ی صورتش کبوپ و خونی بود. ولش کردم که افتاد رو زمین.
یه ملافه از تو کمد برداشتم و دور جسیکا پیچوندم و براید استایل بغلش کردم و اومدیم از اون خونه نحس بیرون. اروم خوابوندمش رو صندلی عقب، خودمم سوار شدم و به سمت خونه حرکت کردیم.
توی راه همس اه و ناله میکرد و بعضی وقتا جیغ میکشید. بلاخره رسبدیم خونه و بغلش کردم و رفتیم تو خونه و بردمش تو اتاق خودم. هنوز لباس تنش نبود. زنگ زدم به جانی(دوست ارشاویر)
٪الو جانی کجایی؟
# چیشده داداش؟ چرا صدات میلرزه
٪الان اینا مهم نیست جانی. خوب گوش بده ببین چی میگم. برو پاساژ و چند دست لباس دخترونه بخر نه زیاد گشاد نه زیاد تنگ، بعدشم برو یه دکتر زن بیار خونه من که خالی بود.
# رو چشم داداش فقط بگو لباس دخترونه واسه چی؟
٪زود بیا جانی
تلفن رو قطع کردم و بعد نیم ساعت جانی با یه دکتر و چند تا لباس و شلوار اومد.
٪دکترلطفا دنبالم بیاید. رفتیم تو اتاقم اما نذاشتم جانی بیاد. همه چیز رو به دکتر توضیح دادم و بعد گفت برم بیرون.
#داداش بگو قضیه چیه
همه چیز رو به جانی توضیح دادم از اولین دیدار تا الان،از احساساتم هم گفتم
٪الان واقعا نمیدونم چیکارکنم
سرم رو گذاشتم توی دستام و نفسی از روی کلافگی زدم.
# داداش بیخیال این دختره شو. اون که الان دیگه دختر نیست به چه دردی میخوره.
٪گوساله میفهمی چی میگی چند روز دیگه عروسیته کاری نکن جوری بزنمت که دختره منصرف شه بات ازدواج کنه
# غلط کردم داداش
دکتر از تو اتاق اومد بیرون و سریع رفتم سمتش و گفتم: خب؟
@ خب متاسفانه به ایشون تجاوز شده و ایشون همینطور که میدونید دیگه دختر نیست و.....
٪ و چی خانم دکتر؟ چه اتفاقی واسه جسیکا افتاده
@خب ایشون باردار شدن.
چی.... نه این یه خوابه
٪خیلی.... خیلی ممنونم. جانی خانم رو ببر بیمارستان
# چشم داداش
سریع رفتم تو اتاق جسیکا که جیغ زد.
+جیییغغغغغ. نیا تو من لباس ندارم
بی توجه رفتم داخل
٪جیغ نزن کر شدم. بابا تو وقتی خونی و لخت رو تخت بودی من اوردمت اینجا
فهمیدم خجالت کشیده رفتم پیشش خوابیدم و گفتم: نگران نباش همه چی درست میشه
+دیگه درست نمیشه. من تنها چیزی که داشتم رو از دست دادم. من دیگه دختر نیستممم
زد زیر گریه که بیشتر دلم اتیش گرفت.
۲۵.۱k
۰۵ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.