آغوش من دروازه های تخت جمشید است

آغوش من دروازه های تخت جمشید است
می خواستم تو پادشاه کشورم باشی
آتش کشیدی پایتخت شور و شعـرم را
افسوس که می خواستی اسکندرم باشی

این روزها حتی شبیه سایه ات هم نیست
مردی که یک شب بهترین تعبیر خوابم بود
مردی که با آن جذبه ی چشمِ رضاخانیش
یک روز تنها علت کشف حجابم بود ...

در بازوانت قتلگاه کوچکی داری
لبخند غارت می کند آن اخم تاتاریت
بر باد دادی سرزمین اعتمادم را
با ترکمنچای خیانت های قاجاریت

در شهرهای مرزی پیراهنم جنگ است
جغرافیای شانه هایت تکیه گاهم نیست
دارم تحصن می کنم با شعر بر لبهات
هر چند شرطی بر لب مشروطه خواهم نیست

من قرنها معشوقه ی تاریخی ات بودم
دیگر برای یک شروع تازه فرصت نیست
من دوستت دارم ... بغل کن گریه هایم را
لعنت به تاریخی که حتی درس عبرت نیست ..

#رویا_ابراهیمی
دیدگاه ها (۷)

کاش ذکری یادمان می داد در "باب وصال" در مفـــاتیح الجنانـــش...

لحظه ای مثل من تصور کن پای قول و قرار یک نفریترس شیرین و مبه...

غزلی تقدیم به همسران جامانده ی حاجی های شهید:چمدان را که جمع...

این لبخند منم تقدیم به همه شما خوباااا ✌☺✋

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط