خب اینم داستان یا همون وانشات خودمون لطفا کامنت یادتون نر

خب اینم داستان یا همون وانشات خودمون لطفا کامنت یادتون نره



----

روز سردیه و بارون میباره از خوابگاه بیرون میای همه جا ساکت و ارومه و فقط صدای بارون و هوهوی باد میاد همه تعطیلات رفتن و تو تنها توی خوابگاهی هوا تاریکه قدم هاتو اروم بر میداری حس میکنی کسی پشت سرته قدم هاتو تند تر میکنی صدای قدم های بلند یک نفر رو به طور واضح از پشت سرت میشنوی به سمت صدا برمیگردی اما هیچکسو پشت سرت نمیبینی کم کم ترس وجودتو فرا میگیره قدم هاتو بلند تر میکنی و بازم اون صدای قدم ها شروع به دویدن میکنی لیز میخوری و میوفتی لباسات گلی میشن و بارون که شدیدتر شده کاملا تورو خیس میکنه با ترس به اطرافت نگاه میکنی که یه لحظه دست گرمی رو روی شونت احساس میکنی وقتی میخوای صورتتو برگردونی با یه خون آشام مواجه میشی و از شدت ترس از هوش میری.

بیدار میشی توی یه اتاق تاریک هستی با دقت به اطرافت نگاه میکنی یه در باز گوشه ی اتاق میبینی که نور ضعیفی ازش بیرون میاد بلند میشی مچ پات درد شدیدی میکنه و به زور راه میری از در بیرون میای و با یه راه روی طولانی مواجه میشی اروم اروم قدم بر میداری اخر راه رو اتاقی رو میبینی با تردید به سمتش میری فقط یه مبل وسط اتاقه و یه ظبط که آهنگ ملایمی پخش میکنه ترس کل وجودتو فرا میگیره اروم وارد اتاق میشی وسط اتاق کنار مبل می ایستی که حس میکنی تیغ هایی توی گلوت فرو رفتن چشمات سیاهی میره.... بیدار میشی باز با همون خون آشام مواجه میشی دستت رو میگیره و بلندت میکنه و آینه ای رو روبروت قرار میده با تعجب به خودت نگاه میکنی دقیقا شبیه خون آشام شدی دیگه اون حس ترسو نداری میشینید و با هم آشنا میشید کریس خون آشام 25ساله ایه که تو رو توی خیابون موقع قدم زدن میبینه و عاشقت میشه.... تصمیم میگیری با کریس ازدواج کنی و زندگی خوبی رو در کنار هم آغاز میکنید

"پایان"
دیدگاه ها (۶)

چانیول:ﺩﻭ ﺳﺎﻋﺘﻪ رفتم تو اتاق، ﺩﺭم ﺑﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﻣﺜﻼ ﺩﺍﺭﻡ ﺩﺭﺱ ﻣﯿﺨﻮﻧ...

❤•|ژلـوفنـم رو عشـقه ژوووونـ|•❤پ.ن:از پیـج حمآیت کنین لطفـآ

والا بخدا اصن یه وضیه هاااا کاری میکنن به آفتاب پرست هم حسود...

عرررر ننههههه بشه ها بیاید بریم کره خودمونه تو دریا غرق کنیم...

کیوت ولی خشن پارت ۱۲با صدای گلوله بهوش اومدی و با ترس به اطر...

اولین مافیایی که منو بازی داد. پارت۷

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط