و سکوت اسم دیگر زن بود

و سکوت اسم دیگر زن بود...
بانگاهی مصمم و غمگین
که پر از حرف های نا گفته
که پراز گفته های غم آگین
و سکوت اسم‌ دیگر زن بود...
مهر خاموشی و فضایی سرد
لحظه لحظه فرو شدن لای
بغض در حال انتحار و ، درد
و سکوت اسم دیگر زن بود...
روی شرمِ نمورِ پنجره و
چشمهای همیشه بیدارو
حرفهای میان حنجره و
و سکوت اسم دیگر زن بود...
بعدِ سیر از کتک ، که می خورده
مشت مشتِ کبودیِ چشمش
آبروی سکوت را برده
و سکوت اسم دیگر زن بود...
هجمه ای از صدای بی فریاد
که لهیده میان خاموشی
بین بود و نبود و بادا باد
و سکوت اسم دیگر زن بود...
یک جنین سَلیطه ، نه؛ ترسو_
توی ذهنش مدام می لغزید
حرف های نگفته و وارو
و سکوت اسم دیگر زن ؛ نه....
همه ی زندگیش شد فریاااد
زن به این حسّ خسته پایان داد.
دیدگاه ها (۹)

وقت آن شد که دلم را بِگُذارم برومبا تو او را تک و تنها بگذار...

سر هر صبح چه کاری به نگاهم داری؟تو مگر کوچه برای گذرت کم دار...

به روی شانه ی تنهایی ام تو سر بگذارمیان سد سکوت من و تو در ب...

گریه "هاشور" زده صورت غمگینت راپس زده گوش ِ خدا ناله و نفرین...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط