گریه هاشور زده صورت غمگینت را

گریه "هاشور" زده صورت غمگینت را
پس زده گوش ِ خدا ناله و نفرینت را
متواری شده از روی لبت ، لبخندت
بنده‌ی اوئی و او نیست کمی دربندت!
سر ِ هر مسئله‌ای زود بهم میریزی
اشک را روی ِ سر ِ شیشه‌ی سم میریزی
بغلش کردی و از ترس به خود می‌لرزی
مثل یک پیچ، به اطراف خودت می‌هرزی!
متلاشی شده در دورترین خاطره‌ها
می‌کشی دست به مجبورترین خاطره‌ها
با سر افتاده به پهنای ورق‌پاره‌ی تو
سایه‌ی شوم‌ترین گریه‌ی بیچاره‌ی تو
دَوَرانی شده از بس به خودش پیچیده
هی نصیحت شده و حرف ِ دلی نشنیده
دیدگاه ها (۵)

به روی شانه ی تنهایی ام تو سر بگذارمیان سد سکوت من و تو در ب...

و سکوت اسم دیگر زن بود... بانگاهی مصمم و غمگین که پر از حرف...

توی تنهاییِ خودم بودم ...یک نفر آمد و سلامی کردتوی این شهرِ ...

شبی تمام جهان را جواب خواهم کردسرابِ پشت سرم را خراب خواهم ک...

#داستان_کوتاه_آموزنده جنازه ای که زنده شد❗️حاج حسین گنابادی ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط