وقت آن شد که دلم را بگذارم بروم

وقت آن شد که دلم را بِگُذارم بروم
با تو او را تک و تنها بگذارم بروم
به کجا می‌شود از معرکه‌ی عشق گریخت؟
گیرم امروز از اینجا بگذارم بروم
سرنوشت منِ مجنون هم از اول این بود
سرِ دیوانه به صحرا بگذارم بروم
با عبورِ قلم و لرزش دستم چه کنم؟
فرض کن روی دلم پا بگذارم بروم
از تمنای لبت با عطشی آمده‌ام
قایقم را لب دریا بگذارم بروم
سال‌ها گوشه‌ی چشم تو بلاتکلیفم
یا بفرما نظری، یا بگذارم بروم!
من تو را با خودِ زیبای تو در آینه‌ات
بهتر آن است که تنها بگذارم بروم
همه‌ی سهم من از عشق همین شد که گلی
گوشه‌ی خاطره‌ات جا بگذارم بروم...
دیدگاه ها (۸)

سر هر صبح چه کاری به نگاهم داری؟تو مگر کوچه برای گذرت کم دار...

تا صبح بیدارم ، چرا ؟ چون دوستت دارمآرام می بارم ، چرا ؟ چون...

و سکوت اسم دیگر زن بود... بانگاهی مصمم و غمگین که پر از حرف...

به روی شانه ی تنهایی ام تو سر بگذارمیان سد سکوت من و تو در ب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط