برام نوشتخوبی

برام نوشت:«خوبی؟!»
نوشتم:«اونقدرا نه که باید باشم.»
گفت:«باز رفته؟فکر نمیکردم عشق اینقدر بی طاقت کنه آدما رو...فردا برمیگرده.نگران نباش خانوم بی قرار!»
گفتم:«نشستم پیرهنشو اتو میکنم که عطرش تو خونه بپیچه؛دل گرفتگی بپره از سرم مثلا.»
زنگ زد.گفت یهو یاد دلگرفتگیای خودم افتادم جملتو که خوندم.گاهی وقتا براش گریه کردم.گاهی هم قربون صدقش رفتم!
قطع که کرد،اتو رو از برق کشیدم.پیرهنشو گرفتم تو بغلم.بینیمو چسبوندم به یقش.همونجا که عطر تنش بیشتر بود.یاد تموم زن هایی افتادم که دل گرفتگی هاشونو به عشق یه مرد فراموش میکنن!
#زُمُرُدِ_کَـــــــبود
دیدگاه ها (۶)

به قولِ #فروغ‌فرخزاد :«من از تو میمُردم، اما تو زندگانیِ من ...

قرار بود دخترکی داشته باشیم.قرار بود بشود "وانیل" کوچولوی خا...

دستاش زبر بود.سرمو که میزاشتم رو پاهاش،میگفت دلم نمیاد دستام...

شب که میشد تو اوج خستگی اونقدر منتظرش میموندم تا از سرکار بی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط