دستاش زبر بود.سرمو که میزاشتم رو پاهاش،میگفت دلم نمیاد دس
دستاش زبر بود.سرمو که میزاشتم رو پاهاش،میگفت دلم نمیاد دستامو بکشم رو سر و صورتت.تو ظریفی،پوستت نازکه،اذیت میشی.نگاهش میکردم.از اون نگاهای عاقل اندر سفیهانه که حساب کار دستش میومد.دستشو که میکشید رو صورتم،تو خلسه عمیقی غرقم میکرد.اون لحظه خشن بودن دستای مردونشو حس نمیکردم.فقط میدونستم این دستا بهم نبض زندگی رو منتقل میکنن...
زندگی من و اون؛زندگی ما:)
#زُمُرُدِ_کَـــــــبود
زندگی من و اون؛زندگی ما:)
#زُمُرُدِ_کَـــــــبود
۴.۹k
۱۲ مرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.