🕸ℐ𝓉 𝓌𝒶𝓈 𝓂𝒴 ℘ℓℯ𝒶𝓈𝓊𝓇ℯ 𝓊𝓃𝓉𝒾ℓ 𝓃ℴ𝓌❤️🩹
🕸ℐ𝓉 𝓌𝒶𝓈 𝓂𝒴 ℘ℓℯ𝒶𝓈𝓊𝓇ℯ 𝓊𝓃𝓉𝒾ℓ 𝓃ℴ𝓌❤️🩹
ترجمه : دل خوشیه من بود تا اینکه...🎭
🅿۱۲:
(فلش بک به صبح همون روزی میرن با*ر...)
ویو کوک
اصن اعصاب درست حسابی نداشتم...اخه چرا من باید سره ا/ت ناراحت بشم و فکرم دربارهی کاری که اون شب کرد باشه🙄نکنه واقعا عاشقشم..وای نه نباید این جوری باشه . رفتم یه دو*ش 5 مینی کردم و رفتم پایین که صبحانه بخورم..که گوشیم زنگ خورد
(مکالمه بین کوک و هانا )
هانا:الو
کوک: سلام زنداداش خوبی
هانا:من خوبم توچی
کوک: هعع میگذره
هانا:ببین من میخواستم یه چیزی بهت بگم(دو دله)
کوک: اگه چیزی شده بهم بگو گوش میدم (یکم نگران )
هانا: اممم راستش خب.من وقتی اون روز دیدم که چجوری ا/ت رو نگاه می کردی خوشحال شدم که فکر کردم عاشق ا/ت شدی ولی الان این مهم نیس مهم اینکه من حاضر نیستم ببینم ا/ت با کسی تو را*بطه است که به صلاحش نیس
کوک : خب الان من باید چیکار کنم . بزار با هر کی دوست داره باشه😒
هانا: خواهشا این حرف رو نزن.ا/ت قراره امشب با یکی بره به با*ر و اصن فکر نمیکنم بهتره تنها باشه.یه وقت یه بلایی سرش نیاد 😣
کوک: کی اینو بهت گفت ؟
هانا:ا/ت بهم خبر داد امشب میره با*ر با اون پسره تهیونگ...
کوک : خودم رو میرسونم بهش که بلایی سرش نیاد اوکی
هانا: واقعا ازت ممنونم.اگه میتونستم خودم دخالت میکردم
کوک:اوکی فعلا بای
هانا: بای
(پایان مکالمه )
ویو کوک
یکم نگران شدم از این حرف هانا.تصمیم گرفتم برم پیشه ا/ت که اتفاقی نیوفته...
دیگه ساعت ۶و۷ فکر کنم حالا میان...دیدم ا/ت دست تو دست اون پسره بود و داشتن میرفتن طبقهی بالا...
منتظر فرصت بودم که پسره ازش دور شه و منم ا/ت رو با خودم ببرم از اینجا...
بعد چند مین که ا/ت تنها شد رفتم پیشش
(فلش بک به زمان حال )
ویو ته
....
ادامه دارد......
گایز اصن فکر کنم این پارت رو خوب نگفتم😐یکم داره خراب میشه 😑نظر بدید پلیز 😘
ترجمه : دل خوشیه من بود تا اینکه...🎭
🅿۱۲:
(فلش بک به صبح همون روزی میرن با*ر...)
ویو کوک
اصن اعصاب درست حسابی نداشتم...اخه چرا من باید سره ا/ت ناراحت بشم و فکرم دربارهی کاری که اون شب کرد باشه🙄نکنه واقعا عاشقشم..وای نه نباید این جوری باشه . رفتم یه دو*ش 5 مینی کردم و رفتم پایین که صبحانه بخورم..که گوشیم زنگ خورد
(مکالمه بین کوک و هانا )
هانا:الو
کوک: سلام زنداداش خوبی
هانا:من خوبم توچی
کوک: هعع میگذره
هانا:ببین من میخواستم یه چیزی بهت بگم(دو دله)
کوک: اگه چیزی شده بهم بگو گوش میدم (یکم نگران )
هانا: اممم راستش خب.من وقتی اون روز دیدم که چجوری ا/ت رو نگاه می کردی خوشحال شدم که فکر کردم عاشق ا/ت شدی ولی الان این مهم نیس مهم اینکه من حاضر نیستم ببینم ا/ت با کسی تو را*بطه است که به صلاحش نیس
کوک : خب الان من باید چیکار کنم . بزار با هر کی دوست داره باشه😒
هانا: خواهشا این حرف رو نزن.ا/ت قراره امشب با یکی بره به با*ر و اصن فکر نمیکنم بهتره تنها باشه.یه وقت یه بلایی سرش نیاد 😣
کوک: کی اینو بهت گفت ؟
هانا:ا/ت بهم خبر داد امشب میره با*ر با اون پسره تهیونگ...
کوک : خودم رو میرسونم بهش که بلایی سرش نیاد اوکی
هانا: واقعا ازت ممنونم.اگه میتونستم خودم دخالت میکردم
کوک:اوکی فعلا بای
هانا: بای
(پایان مکالمه )
ویو کوک
یکم نگران شدم از این حرف هانا.تصمیم گرفتم برم پیشه ا/ت که اتفاقی نیوفته...
دیگه ساعت ۶و۷ فکر کنم حالا میان...دیدم ا/ت دست تو دست اون پسره بود و داشتن میرفتن طبقهی بالا...
منتظر فرصت بودم که پسره ازش دور شه و منم ا/ت رو با خودم ببرم از اینجا...
بعد چند مین که ا/ت تنها شد رفتم پیشش
(فلش بک به زمان حال )
ویو ته
....
ادامه دارد......
گایز اصن فکر کنم این پارت رو خوب نگفتم😐یکم داره خراب میشه 😑نظر بدید پلیز 😘
۱۷.۱k
۱۶ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.