🕸ℐ𝓉 𝓌𝒶𝓈 𝓂𝒴 ℘ℓℯ𝒶𝓈𝓊𝓇ℯ 𝓊𝓃𝓉𝒾ℓ 𝓃ℴ𝓌❤️🩹
🕸ℐ𝓉 𝓌𝒶𝓈 𝓂𝒴 ℘ℓℯ𝒶𝓈𝓊𝓇ℯ 𝓊𝓃𝓉𝒾ℓ 𝓃ℴ𝓌❤️🩹
ترجمه : دل خوشیه من بود تا اینکه...🎭
🅿۱۳:
ویو ته
کارم تموم شده بود اومدم برم بیرون که یه لحظه گوشیم زنگ خورد.....
(مکالمه بین ته و خواهرش 'میا' )
میا : الو
ته: الو سلام خوبی
میا: سلام داداشی جونم من خوبم تو چطوری...
ته : منم خوبم کاری داری ؟
میا : آره میگم که.ام.چجوری بگم.خب
ته: ده خب بگو چیزی شده؟
میا: نه بد به دلت راه نده.چیزه خاصی نیس
ته : موضوع چیه ؟
میا : اممممم.بهتره خودت بیای خونهی مامان و بابا تا بفهمی..دیر نکن
(قطع کرد)
ته: وا چرا اینجوری میکرد..باید سریع برم
رفتم و در و باز کردم که با چيزي که دیدم خون جلو چشمام رو گرفت...ا.او.اون همون پسره تو مهمونی بود..چرا ا/ت رو بغ*ل کرده!!!
ویو کوک
خیلی یواش ا/ت رو گزاشتم زمین و دستش رو گرفتم که دوباره نیوفته...یواش گفتم
کوک:بهتره دیگه بریم
و داشتم دست ا/ت رو میکشیدم که بریم که یه لحظه وایساد دیدم اون پسره..فکر کنم اسمش تهیونگ بود اون یکی دست ا/ت رو گرفته و نمیزاره ببرمش...
ته : کجا با این عجله.هان قرار نیست به اموال من دست بزنی چه برسه به اینکه بخوای جایی ببریش(جدی و عصبی )
کوک: از کی تا حالا ا/ت جز اموال تو شده (ریلکس)
تو همون لحظه ته میخواست یه سی*لی بزنه به کوک که کوک نزاشت و مچ دست ته رو گرفت...ته دستش رو کشید سمت خودش و کوک گفت
کوک: تو کی باشی که بخوای رو من دست بلند کنی (عصبی )
ته: محض اطلاع همون مردی که شوهر آینده ی ا/ته و نمیزاره کسی بهش دست بزنه (عصبی و نسبتا بلند )
و سریع دست ا/ت رو کشید و گرفت تو بغ*ل خودش که یه لحظه هانا و یونگی اومدن پیش اونا...
ادامه دارد.......
شرط پارت بعدی:
❤️ ۸ : laik
cament : ۸ 💬
ترجمه : دل خوشیه من بود تا اینکه...🎭
🅿۱۳:
ویو ته
کارم تموم شده بود اومدم برم بیرون که یه لحظه گوشیم زنگ خورد.....
(مکالمه بین ته و خواهرش 'میا' )
میا : الو
ته: الو سلام خوبی
میا: سلام داداشی جونم من خوبم تو چطوری...
ته : منم خوبم کاری داری ؟
میا : آره میگم که.ام.چجوری بگم.خب
ته: ده خب بگو چیزی شده؟
میا: نه بد به دلت راه نده.چیزه خاصی نیس
ته : موضوع چیه ؟
میا : اممممم.بهتره خودت بیای خونهی مامان و بابا تا بفهمی..دیر نکن
(قطع کرد)
ته: وا چرا اینجوری میکرد..باید سریع برم
رفتم و در و باز کردم که با چيزي که دیدم خون جلو چشمام رو گرفت...ا.او.اون همون پسره تو مهمونی بود..چرا ا/ت رو بغ*ل کرده!!!
ویو کوک
خیلی یواش ا/ت رو گزاشتم زمین و دستش رو گرفتم که دوباره نیوفته...یواش گفتم
کوک:بهتره دیگه بریم
و داشتم دست ا/ت رو میکشیدم که بریم که یه لحظه وایساد دیدم اون پسره..فکر کنم اسمش تهیونگ بود اون یکی دست ا/ت رو گرفته و نمیزاره ببرمش...
ته : کجا با این عجله.هان قرار نیست به اموال من دست بزنی چه برسه به اینکه بخوای جایی ببریش(جدی و عصبی )
کوک: از کی تا حالا ا/ت جز اموال تو شده (ریلکس)
تو همون لحظه ته میخواست یه سی*لی بزنه به کوک که کوک نزاشت و مچ دست ته رو گرفت...ته دستش رو کشید سمت خودش و کوک گفت
کوک: تو کی باشی که بخوای رو من دست بلند کنی (عصبی )
ته: محض اطلاع همون مردی که شوهر آینده ی ا/ته و نمیزاره کسی بهش دست بزنه (عصبی و نسبتا بلند )
و سریع دست ا/ت رو کشید و گرفت تو بغ*ل خودش که یه لحظه هانا و یونگی اومدن پیش اونا...
ادامه دارد.......
شرط پارت بعدی:
❤️ ۸ : laik
cament : ۸ 💬
۹.۸k
۱۶ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.