پارت۱۷
پارت۱۷
ارامشی برای حس تو
ویو جونگ کوک
..وقتی رسیدم و وارد شدم یهو چشمم به لیا خورد که یه لباس باز پوشیده بود و ارایش خیلی غلیظی کرده بود ....دختره بی شرم دوباره هرزه بازیاشو شروع کرد....باهاشون دست دادم و با مامان وبابام رفتیم نشستیم رو مبلاشون تو پذیراییشون نشستیم که پدر لیا گف(علامت پدر لیا \)
\ خب پسرم از خودت بگو(لبخند)
+ من هنوز تو دانشگاه درس میخونم ...ترم اخرمه ..... و تا سال دیگه شرکتای پدرم و سهام هاش بهم میرسه......چیزه دیگه ای هس نگفتم؟(لبخند) (لیا جفت پدرش نشسته بودو با یه لبخند بهم زل زده بود......احمق)
\ نه پسرم.... واقعا برازنده ی دختر منی ...اقای جئون شما حرفی ندارید؟(لبخند)
« نه ...پس اگه شما هم حرفی ندارید عروس و دوماد برن باهم خلوط کنن که هرچی زود تر عروسی رو هم بگیریم
\ منم حرفی ندارم ....(رو کردم به لیا)خب نمیخوای با جونگ کوک بری اتاقت؟
=چ..چرا!(چشمامو از رو جونگ کوک برداشتم و بلند شدم رفتم سمت اتاقم ...به پشت سرم نگا کردم دیدم تازه داره بلند میشه بیاد ایستادم تا بهم برسه و وقتی بهم رسید یه اخم ترسناکی بهم کرد و منم برگشتم و راهمو ادامه دادم ٬ وارد اتاق که شدیم درو بستم و ....جونگ کوک یه سره رف رو صندلیه تو اتاقم نشست وگفت)
+ خب(سرد و جدی)
= (رفتم رو برو شو نشستم رو پا/هاش جوری که رو به روش بودم) خب...چه حسی داری که داری باهام ازدواج میکنی؟(با اعتماد به نفس و غرور)( نیشخند)
+بغله من نشین هرزه ..من باتو ازدواج نمیکنم(اعصبی)
=( دستمو دور گر/دنش ح/لقه کردم و بیشتر خودمو بهش نزدیک کردم و رو د/یکش نشستم و کمی خودمو روش ما/لوندم) تو برا خواستگاری هم همینو میگفتی..ددییی!
+(داشت تح/ریکم میکرد....بعد حرش با دستم هلش دادم رو زمین و بلند شدم و تو روش خم شدم و داد زدم) من با هرزه ای مثل تو ازدواج نمیکنم ....(داد و اعصبی)(بعد حرفم در اتاقشو باز کردم و محکم پشت سرم بستم دیدم همه بلند شدن و بهم نگا میکنن...که پدر لیا گفت)
\ اتفاقی افتاده؟
+ نه فقط نمیخوام با دختر هرزتون ازدواج کنم(کمی داد و اعصبی)(به سمت در رفتم تا برم که پدرم داد زد)
« پسره بی ادب این چه کاریه هاا(اعصبی و داد)
+ این کاریه که دوس دارم من هیچ علاقه ای به لیا ندارم من یه تار موی ا.ت و با این هرزه عوض نمیکنم(داد و اعصبی)(علامت مامان جونگ کوک»)
» پس ا.ت عروس اینده ی منه...... و دل پسر خوشگل منو برده(خوشحال)
+(بی خیال به حرفاشون دیگه جوابی ندادم و با اعصبانیت رفتم سوار ماشینم شدم و با سرعت رانندگی میکردم سمت هتلی که ا.ت توشه...تو راه به ا.ت زنگ زدم اما جواب نداد ..چند بار زنگ زدم اما جواب نداد ...دیگه کلافه شدم و گوشیموانداختم صندلی شاگرد(جفتیش) و سرعتمو و بیشتر کردم و بعد چند دیقه رسیدم از یکی از کار کنای هتل پرسیدم کانگ از تو کدوم اتاقه که گف تو طبقه۳ اتاق۷ بعد حرفش با سرعت رفتم و بعد چند دیقه اتاقشو پیدا کردم بدون تردید در اتاقشو زدم...
ویو ا.ت
تو ح/موم کلی گریه کردم از۱ساعت بیشتر میگذشت و هنوز گریه میکردم... تو حموم گریه میکردم که صدای زنگ در اتاقم خورد ...یعنی این وقت شب کیه؟ ....از وان بلند شدم و حوله ی استین دارمو پوشیدمو محکمش کردم خودمو تو اینه نگا کردم کلی چشمام پف کرده بودو قرمز شده بود ....رفتم سمت درو درو باز کردم که دیدم جونگ کوکه خیلی اعصبی بود ..اصلا اینجا چیکار میکرد؟...تو این فکرا بودم که......
حمایتتتت لاوامممم :>
بهم انرژی بدید تا شب پارت بعدو بزارمممم!
: )
ارامشی برای حس تو
ویو جونگ کوک
..وقتی رسیدم و وارد شدم یهو چشمم به لیا خورد که یه لباس باز پوشیده بود و ارایش خیلی غلیظی کرده بود ....دختره بی شرم دوباره هرزه بازیاشو شروع کرد....باهاشون دست دادم و با مامان وبابام رفتیم نشستیم رو مبلاشون تو پذیراییشون نشستیم که پدر لیا گف(علامت پدر لیا \)
\ خب پسرم از خودت بگو(لبخند)
+ من هنوز تو دانشگاه درس میخونم ...ترم اخرمه ..... و تا سال دیگه شرکتای پدرم و سهام هاش بهم میرسه......چیزه دیگه ای هس نگفتم؟(لبخند) (لیا جفت پدرش نشسته بودو با یه لبخند بهم زل زده بود......احمق)
\ نه پسرم.... واقعا برازنده ی دختر منی ...اقای جئون شما حرفی ندارید؟(لبخند)
« نه ...پس اگه شما هم حرفی ندارید عروس و دوماد برن باهم خلوط کنن که هرچی زود تر عروسی رو هم بگیریم
\ منم حرفی ندارم ....(رو کردم به لیا)خب نمیخوای با جونگ کوک بری اتاقت؟
=چ..چرا!(چشمامو از رو جونگ کوک برداشتم و بلند شدم رفتم سمت اتاقم ...به پشت سرم نگا کردم دیدم تازه داره بلند میشه بیاد ایستادم تا بهم برسه و وقتی بهم رسید یه اخم ترسناکی بهم کرد و منم برگشتم و راهمو ادامه دادم ٬ وارد اتاق که شدیم درو بستم و ....جونگ کوک یه سره رف رو صندلیه تو اتاقم نشست وگفت)
+ خب(سرد و جدی)
= (رفتم رو برو شو نشستم رو پا/هاش جوری که رو به روش بودم) خب...چه حسی داری که داری باهام ازدواج میکنی؟(با اعتماد به نفس و غرور)( نیشخند)
+بغله من نشین هرزه ..من باتو ازدواج نمیکنم(اعصبی)
=( دستمو دور گر/دنش ح/لقه کردم و بیشتر خودمو بهش نزدیک کردم و رو د/یکش نشستم و کمی خودمو روش ما/لوندم) تو برا خواستگاری هم همینو میگفتی..ددییی!
+(داشت تح/ریکم میکرد....بعد حرش با دستم هلش دادم رو زمین و بلند شدم و تو روش خم شدم و داد زدم) من با هرزه ای مثل تو ازدواج نمیکنم ....(داد و اعصبی)(بعد حرفم در اتاقشو باز کردم و محکم پشت سرم بستم دیدم همه بلند شدن و بهم نگا میکنن...که پدر لیا گفت)
\ اتفاقی افتاده؟
+ نه فقط نمیخوام با دختر هرزتون ازدواج کنم(کمی داد و اعصبی)(به سمت در رفتم تا برم که پدرم داد زد)
« پسره بی ادب این چه کاریه هاا(اعصبی و داد)
+ این کاریه که دوس دارم من هیچ علاقه ای به لیا ندارم من یه تار موی ا.ت و با این هرزه عوض نمیکنم(داد و اعصبی)(علامت مامان جونگ کوک»)
» پس ا.ت عروس اینده ی منه...... و دل پسر خوشگل منو برده(خوشحال)
+(بی خیال به حرفاشون دیگه جوابی ندادم و با اعصبانیت رفتم سوار ماشینم شدم و با سرعت رانندگی میکردم سمت هتلی که ا.ت توشه...تو راه به ا.ت زنگ زدم اما جواب نداد ..چند بار زنگ زدم اما جواب نداد ...دیگه کلافه شدم و گوشیموانداختم صندلی شاگرد(جفتیش) و سرعتمو و بیشتر کردم و بعد چند دیقه رسیدم از یکی از کار کنای هتل پرسیدم کانگ از تو کدوم اتاقه که گف تو طبقه۳ اتاق۷ بعد حرفش با سرعت رفتم و بعد چند دیقه اتاقشو پیدا کردم بدون تردید در اتاقشو زدم...
ویو ا.ت
تو ح/موم کلی گریه کردم از۱ساعت بیشتر میگذشت و هنوز گریه میکردم... تو حموم گریه میکردم که صدای زنگ در اتاقم خورد ...یعنی این وقت شب کیه؟ ....از وان بلند شدم و حوله ی استین دارمو پوشیدمو محکمش کردم خودمو تو اینه نگا کردم کلی چشمام پف کرده بودو قرمز شده بود ....رفتم سمت درو درو باز کردم که دیدم جونگ کوکه خیلی اعصبی بود ..اصلا اینجا چیکار میکرد؟...تو این فکرا بودم که......
حمایتتتت لاوامممم :>
بهم انرژی بدید تا شب پارت بعدو بزارمممم!
: )
۴.۱k
۱۶ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.