پرپرواز ندارم

پرپرواز ندارم
اما...

دلی دارم و حسرت درناها
و به هنگامی که مرغان مهاجر
در دریاچه ی ماهتاب
پارو می کشند
خوشا رها کردن و رفتن
خوابی دیگر
به مردابی دیگر
خوشا ماندابی دیگر
به ساحلی دیگر
به دریایی دیگر
خوشا پر کشیدن
خوشا رهایی
خوشا اگر نه رها زیستن
مردن به رهایی!

آه...
این پرنده
در این قفس تنگ
نمی خواند.

#شاملو
دیدگاه ها (۵)

کاش چون پاییز بودم ...کاش چون پاییز بودمکاش چون پاییز خاموش ...

غم تو...

بازپرسید ز گیسوی شکن در شکنشکاین دل غمزده سرگشته گرفتار کجاس...

آن روح را که عشق حقیقی شعار نیستنابوده به که بودن او غیر عار...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط