گفت این روزها کمی افسرده به نظر می رسی

گفت: " این روزها، کمی افسرده به نظر می رسی."
گفتم: " واقعا؟ "
گفت: " حتماً نیمه شب ها، زیادی فکر می کنی. من فکر کردن های نیمه شب را کنار گذاشته ام."
"چه طور توانستی این کار را بکنی؟ "
او گفت: " هر وقت افسردگی به سراغم می آید، شروع به تمیز کردن خانه می کنم. حتی اگر دو یا سه صبح باشد. ظرف ها را می شویم، اجاق را گردگیری می کنم، زمین را جارو می کشم، دستمال ظرف ها را در سفید کننده می اندازم، کشوهای میزم را منظم می کنم و هر لباسی را که جلوی چشم باشد، اتو می کشم... آن قدر این کار را می کنم تا خسته شوم ... و می خوابم. صبح بیدار می شوم و وقتی جوراب هایم را می پوشم، حتی یادم نمی آید شب قبل به چه فکر می کردم. "

بار دیگر به اطراف نگاهی انداختم. اتاق مثل همیشه تمیز و مرتب بود.
آدم ها در ساعت سه صبح به هر جور چیزی فکر می کنند. همه ما این طور هستیم. برای همین هر کدام مان باید شیوه ی مبارزه خود را با آن پیدا کنیم.

کجا ممکن است پیدایش کنم
دیدگاه ها (۱)

قرار بود با سواد شویمیک عمر صبح زود بیدار شدیم... لباس فرم پ...

زن زیبائی نیستمموهایی دارم سیاه که فقط تا زیر گردنم می‌‌آیدو...

چگونه در اضطرابِ مسمومِ دیوار هانمی‌ میردزنی‌ که پنجره‌اش را...

با امروزسالهاست که رفته ایباورِ من راهمراه با لباس هایتدر چ...

دستم خواب رفته بود، دست راستم که گذاشته بودم زیر سرت و خوابت...

رمان: نیروی عشق پارت:۱

حضرت آریستوفانس ، از خردمندان یونان باستان یک نظریه ی کمی غی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط